𝐏𝐓.25

81 10 20
                                    

꧁~دختـــــــــرمــــــــ~꧂

⚠︎شخصیتا =تهیونگ/÷جنی/+سونگ‌جه⚠︎

پارت ۲۵❥︎
-------------------------

سخن نویسنده: قبل از هرچیزی بگم که پارت قبلی به دلیل باگ های واتپد، کامل اپ نشده بود پس خواهشا قبل از خوندن این پارت مطمئن شید پارت قبلی رو، کامل تا اونجایی که "بای" گفتم، خونده باشید مرسی♡

-------------------------
+ددییییی اخه چرا نمیشهههه
€چرا باید بهت اجازه بدم مست کنی اخه؟
+من تازه ۱۸ سالم شدههه تا قبل از این که نمیزاشتی بخورم میگفتی سنت مجاز نیست. الانم که سنم مجاز شده میگی نخورممم
€عزیزدل ددی...قشنگ من..واسه اون عروسی نیازه که هوشیار باشی...اون عروسی اصلا برنامه ریزی شده که توش ول وله به پا بشه.

سونگجه پاهاشو اغواگرانه دو طرف اریک میزاره و صورتشو قاب میگیره..
بوت خوش تراششو روی دیک اریک میماله و باعث میشه هوم کشیده ای از دهن اریک خارج شه..
+قراره چی بشه ددی...
€امشب که قراره پدرت و مادرت، همو ببینن! ولی اگر الان رو میگی...

اریک دختر جوون زیر دستشو روی تخت میندازه و روش خیمه میزنه
€اگر الان رو میگی که یه دختر خوشگل اینجا توی همین اتاق قراره به فاک بره!
+اومممم...فاک می...ددی...

---------------------
جیسو لباس عروس زیبای لیسا رو مرتب میکنه و گل خودشم ورمیداره...همه چی‌ مرتبه...
لیسا: ساقدوشا امادن؟
جیسو: اره عزیزم...من و رزی که اماده ایم...پسرا هم همه امادن.

---------------------
نامجون: کوک! میشه انقدر زانوی غم بغل نگیری؟ این یه عروسی سوری و فیکه قرار نیست واقعی باشه که!

کوک: من لیسا رو میخوام هیونگگگگگ عررررر
نامجون: عجب گیری افتادیما

یونگی: تهیونگ، اریک و سونگجه رسیدن؟
=اره پروازشون تازه دیشب از ایتالیا نشست پاریس.
جین: این همه کنترل کردیم این چندسال که دست پییر به بچه نرسه ... الان خیلی استرس دارم.
جیهوپ: اون که دیگه بچه نیست...۱۸ سالشه! پیر شدیما!

=از این حرفا بگذرید. اریک گفت پییر قراره زنشم بیاره.
جیمین داشت کرواتشو مرتب میکرد: ۱۸ ساله منتظرم بینم این زن فاکی کیه که انقد اریک مارو باهاش چزوند.
نامجون: میگم اگر پییر واقعا زن داره چرا هیچی از ازدواجشون توی پروندش نیست؟
=اریک گفت ازدواجشونو علنی نکردن. به هرحال...حس بدی به امشب دارم
نامجون: یاااا بیخیال ته...بعد از این همه وقت قراره دخترتو ببینییی تو پاریسیی! بعدشم الان تنها چیزی که اشتباه داره پیش میره، گریه های کوکیه که داره میرینه تو گریمش
=عاایش کوک..من که واقعا قرار نیست امروز عروسی کنم که. بعدشم لیسا مال خودت من چیکاره باشم اصن من فقط این جشنو برنامه ریزی کردم چون اریک گفت
نامجون: اصن از کجا معلوم اریک داره راست میگه؟
=بیخیال بابا دوازده ساله بهش اعتماد کردیم چیزی نشده الان تازه داری میگی چرا فلان چرا بهمان؟ بهش اعتماد دارم...
جین: جیمین؟ مگه عروسی خودته؟ تهیونگ انقد به خودش نرسید که تو داری میرسی. بعدسم هرچقدر زور بزنی پوزیشن ورلد وارد هندسام نصیب تو نمیشه

𝑴𝒚𝑮𝒊𝒓𝒍★دختـــــــــرمــــــــWhere stories live. Discover now