لیام در حال روپایی زدن بود که جورج وارد سالن شد.
پسرا دور لیامو گرفته بودن و با ریتم براش دست میزدن و تعداد روپاییاشو میشماردن.بقیه حضار هم رو صندلیای خودشون نشسته بودن.
جورج شاکی میشه و کیفشو محکم میذاره رو میز: آقااا آقاا چه خبره؟
لویی: خفه شو صدات تمرکزشو ازش میگیره
جیجی: سلام جورج
جورج: سلام بابا...چیز یعنی جیجی...سلام....اقاااا جمع کنین این چه بساطیه الان یکی بیاد ببینه چی فکر میکنه؟زین: چی فکر میکنه؟ شیشه که نمیکشیم داریم لیامو تشویق میکنیم
لیام توپو از دست میده: الان خوشحالی؟ حسود بدبخت؟ آره؟
لویی: نگفتم؟ ریدی تو تمرکزشجورج: اینجا جای فوتباله؟
لیام: اگه تو وقتمو نمیگرفتی که سر تمرینم بودم
جورج: الان طلبکار شدین؟!لیام رو میکنه به پسرا: چند تا شد؟
شان: ۴۷ تا
لیام: خوبه. تا آخر شب دو سه بار دیگه تمرین کنم راحت صد تا روپایی رو میرمجورج: همین پشتکار رو تو مباحثی که من آموزش میدم داشتی الان وضعمون این نبود
لیام: من که دهنم با برنامههای شما صاف شده...و فعلا تا یه مدتی بیرد ندارم راحتم نیازی هم به تو ندارم. بقیه هستن. بقیه تو مباحث دیگه دهنمو صاف کردن
لویی: لیام ستم کش
جیجی: ای وای کیت رفت؟ دیگه نمیاد؟
لیام: نمیدونمزین: یاد بگیر. نصف تو بود
جیجی: جزوههام دستشه بابالیام: اگه زیاد بهش جزوه دادی که احتمالا از خودت یاد گرفته و دو روز دیگه میاد
جیجی: اها
جورج: کامیلا کجاست؟ سلینا؟
نایل: رفتن. عمرشون به این همایش نبودجورج: مردن؟!!
نایل: معلومه که نه دیوانه. رفتن. کات کردنزین: البته سلینا که خودشم در جریان نبود طفلک
لویی: کلا به شماها اطلاع نمیدنزین: همین. خودم آخر از همه میفهمم رفتم تو رابطه
جورج: بد شد کهنایل: نگران نباش جمعیت اینجا کم که نمیشه هیچی هی داره زیاد تر هم میشه
جورج روی صندلیش میشینه و تکیه میده. نگاهی به همه میندازه و دستاشو به هم قفل میکنه: خب بچهها. یه دقیقه گوش کنین. شاید تو این چند جلسه متوجه شده باشین که محتوای ارائههام ته کشیده و فقط دارم با چرت و پرت جلسهها رو پر میکنم
لویی: حالا اون اوایل هم همچین پربار و مفید نبودی
جورج: اونهمه ایدههای ناب میدادم
هری: کتاب خوندن تو کشتی خیلی ایده نابی بود. آها
جورج: منظورم این بود که دیگه حتی همون ایدهها رو هم ندارم و فقط دارم چیزای رندومی رو به کمپانیا پیشنهاد میدم
![](https://img.wattpad.com/cover/293880071-288-k801976.jpg)
YOU ARE READING
How to look real? [1D]
Fanfictionچگونه با پارتنر فیک خود واقعی رفتار کنیم؟ - Larry, ziam