مربی

66 17 0
                                    

وانگ ییبو گیمر معروف تیم افسانه دل تو دلش نیست برای دیدار با دوست پسر سابقش

وقتی که تیم افسانه در مسابقه جهانی بازی های کامپیوتری میبازن
در شرایطی مربی شون اون تیم رو ول میکنه که گیمر های تیم ناراحت و نا امیدن
سهام کمپانی افسانه افت کرده و یکی یکی از سرمایه گذران دارن اون کمپانی رو ترک میکنن

اما گیمر های افسانه تسلیم نمیشن و درخواست مربی رو آگهی میکنن

در کمال ناباوری درخواست شون توسط یه مربی جوون پذیرفته میشه و شیائو ژان به کمپانی افسانه میاد تا برد های ماندگار در ذهنی برای تیم افسانه رقم بزنه

وانگ ییبو داوطلب میشه تا مربی جدید شونو از ایستگاه قطار تا کمپانی همراهی کنه
وقتی شیائو ژان رو میبینه تمام خاطرات اون چند سال باهم بودنشون توی ذهنش میچرخه

تمام اون ۳ سال شب و روز باهم زندگی کردنشون
اون روزایی که بخاطر ژان بیمارستان میموند

آشنایی شون توی دانشگاه بود
دانشگاه معروف پکن متشکل از چند دانشکده بود
دانشکده هنر
دانشکده معماری
دانشکده پزشکی و...

فلش بک

ییبو با عجله موتورش رو پارک کرد و دوید تا بیشتر از این کلاسش دیر نشده

پله های دانشکده رو تند تند بالا میرفت تا زودتر برسه
نفس زنان درو باز کرد و با کلاس خالی مواجه شد

شوک زده دست چپش رو بالا آورد تا ساعت رو ببینه
با درست بودن زمان با تایم کلاسش ، گوشیش رو در آورد و با درست بودن روز کلاسش ، تصمیم گرفت به دوستش فن شینگ زنگ زد
وقتی فهمید کلاس استان شناسی شون با بچه های دانشکده پزشکی افتاده
دوباره دویدن هاشو از سر گرفت و به طبقه همکف رفت
وقتی رسید بی هیچ معطلی ای و البته با کمی شتاب درو باز کرد که صدای گرومپ یهوی توی کلاس پیچید تمام کلاس ساکت شدن
نگاه ییبو به فرد ردی زمین افتاده ، افتاد و وقتی فهمید خودش باعث افتادن اون شخص هست سریع نشست و پسر رو بررسی کرد

اوم پسر چشم درشت همرا با خال زیر لب با دستاش بینیشو گرفته بود و نگاه های چپ چپی نثار ییبو میکرد

کل اون روز ییبو و پسری مصدوم توی درمانگاه دانشکده علاف شدن و کلاس اون روز رو از دست دادن
بینی شیائو ژان به دلیل وارد شدن ضربه خون میومد و بند نمیومد
ییبو پسر مصدوم رو ناهار مهمون کرد و خرج هزینه درمانش که مقدار زیادی هم نبود، پرداخت کرد

از همون روز استارت اشنایی دو دانشجو ،یکی از رشته پزشکی و دیگری کامپیوتر ، زده شد

پایان فلش بک

ییبو به یاد داشت که توی اون سه‌سال چقدر با کوله ی سنگینش منتظر دوست پسرش راه دانشکده و محل کارآموزی ژان رو طی می‌کرد
و حتا تا چند ساعت هم رو صندلی های بیمارستان می‌نشست

یه دوران هم معده ژان قاطی کرده بود و بستری بود و ییبو هم برای مراقبت از دوست پسرش کنارش میموند و سرکلاس حاضر نمیشد و فقط جزوه ها رو از دوستش می‌گرفت

۴ سال از آخرین شبی که همو دیدن و ژان به ییبو خبر رفتن ش به آمریکا رو داد می‌گذشت
ژان همون شب هم گفت که بهتره رابطه شون رو ادامه ندن و هرکس برای آینده ش تلاش کنه

حالا توی ایستگاه قطار روبروی هم وایساده بودن
و هرکس داشت یه فکری می‌کرد
ژان که پشیمون از از دست دادن ییبو
و ییبو یی که احساسات مختلفی داشت

ییبو توی این ۴ سال تغییر زیادی کرده بود مثلا دیگه ار اون لبخند هاب قند نباتی شو نمیزد
کم حرف تر شده بود
بی عصاب تر
بی اعتماد تر
و تنهاتر

توی این چهار سال با تنها کسی که ارتباط داشت فنشینگ بود که از همه چی خبر داشت

قبل اومدن دنبال ژان خوشحال بود اما حالا خودشم نمیدونست چشه

پس یا چهره ای عاری از احساس جلو رفت و گفت شیائو ژان؟
ژان هم یخ زده از این ییبو ی جدید سری تکون داد و گفت مربی شیائو ژان هستم

ییبو ژان رو تا کمپانی همراهی کرد و به محض دیدن رئیس عذر خواهی کرد و رفت

ییبو خیلی سوالا توی ذهنش بود
مثلا
پزشکی کجا
مربی گیم کجا؟
آمریکا کجا و شانگهای کجا؟
پس درس و موفقیت و تلاش برای آینده چیشد؟

ییبو از اتاق خارج شد و نفهمید ژان هم کلی سوال داره
مگه ییبو نمی‌خواست هکر شه؟‌
پس چجوری بازیکن تیم افسانه شد؟
پس موتورش که اونقدر دوست داشت چی شد؟ به چه دلیلی با ماشین اومد دنبالش ؟
چرا انقدر بی حس بود ؟ یعنی از دیدنش خوشحال نبود؟؟؟

سلام بچه ها من اومدم
پر انرژی که اصلا
ولی غمگین و بی انرژی برگشتم
سعی میکنم هر ایده ای که اومد رو سریع بنویسم تا یادم نره
ولی مشکل اینجاست که اصلا ایده ای نمیاد

امیدوارم خوش تون بیاد از این ایمجین
و لطفا بهم انرژی بدید بوس بهتون❤️

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 19, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Imagine Where stories live. Discover now