20_گذشته

180 61 1
                                    

جین تصمیمش را گرفته بود. 


در ایستگاه پلیس روی صندلی نشسته و با پاهایش روی زمین ضرب گرفته بود. استرس داشت و از طرفی تنها بود. میخواست شجاعتش را به نامجون نشان دهد پس از او خواسته بود که همراهش نیاید. پشیمان شده بود. بیش از اندازه ای بود که بتواند تحملش کند. 


وقتی جه هیون مقابلش روی صندلی آن طرف میز نشست، سر بلند کرد. قبل از دادگاه، باید همه چیز را برایشان مینوشت و یک بار دیگر هم باید در دادگاه به عنوان شاهد و قربانی حاضر میشد. 


جین مشغول نوشتن شد و جه هیون برایش صبر کرد. از همان روزی شروع کرد که دیده بود پدرش و کانگ بر سر چیزی دعوا میکنند.


پدرش داروساز بود و برای کانگ کار میکرد که آن زمان شرکت داروسازی داشت. مدتی بعد هم باهم شریک شده بودند و پدرش مقداری از سهام شرکت را خریده بود و دیگر فقط یک کارمند نبود. 


چند سال بعد ظاهرا کانگ آزمایشگاهی مخفی ساخته و آنجا مواد مخدر میساخت. پدر جین هم که ماجرا را فهمید، از او خواست تمامش کند اما وقتی باهم کنار نیامدند، کانگ او را به قتل رساند.


دست های جین میلرزیدند اما مجبور بود بنویسد که چطور پدرش درست مقابل چشم هایش کشته شد. چطور او را از مادرش جدا کردند و چطور همه چیزش را از دست داد. از جمله آزادی اش را... 


کاغذ ها را مرتب کرد. از دیدن آن حروف سرگیجه گرفته بود. چشم چرخاند و آن ها را به جه هیون تحویل داد. 


از روی صندلی بلند شد. دیگر حتی یک لحظه هم نمیتوانست آنجا بودن را تحمل کند. چرخید تا برود اما دوباره ایستاد. به جه هیون نگاه کرد. (میتونم ببینمش؟) این را نوشت. 


"الان نه. اما بعد از دادگاه میتونی. خودم میبرمت تا ببینیش"


********************

داره تموم میشه دیگههه🥲
دارم یه فیک دیگه مینویسم با کاپل نامجین. خیلی هم زیاد ازش نوشتم ولی هنوز هیچ ایده ای برای اسمش ندارم. نمیدونم بعد از اینکه نوشتنش تموم شد آپ کنم یا نه.
هرچیزی از داستانش بگم اسپویل حساب میشه پس نمیگم😂 ولی حدس میزنم قراره طولانی تر از این یکی باشه.
و ایده یه فیک دیگه هم به سرم زده که موضوعش متفاوت تر از ایناست. قراره هیجانی تر باشه.
نوشتنش و شروع نکردم فقط خلاصه طور نوشتم که یادم نره میخوام چیکارش کنم😅

A Silent Voice [NamJin] [Completed]Where stories live. Discover now