P11

99 24 9
                                    

برگشت به جای قبلیش و نگاهش و از تهیونگی مه جولیا رو پاهاش نشسته بود و درحال سیگار کشیدن بود گرفت، حس خوبی نداشت بابت اینطور رفتار کردن تهیونگ؛ دلش میخواست اون تهیونگ قبلی میبود که بهش اهمیت میداد، در آغوش میکشیدش، گونه و پیشونیش و میبوسید.. الان تنها براش عین یه غریبه بود و بهش توجه نمیکرد، انگار که از قبل وجود نداشت.

نفسی کشید و از جا بلند شد، نشستن چه فایده ای داشت؟
جز اینکه به تهیونگ اهمیت بده و حالش و بخاطرش بد کنه هیچ منفعتی نداشت! پس از جا بلند شد تا به سمت خونه کوچیکی که به اون تعلق داشت قدم برداره، احساس سرگیجه و حالت تهوع داشت و میدونست به دلیل نوشیدنِ زیادشه اما سیاهی چشم هاش چی؟ پلک هاش و محکم بهم فشرد و به سرعت به میز کنارش چنگ زد تا جلوی خودش و برای افتادن بگیره!

چشم های تهیونگ به سرعت روش نشست و از جا بلند شد و دختر تعادلش و حفظ کرد تا با بلند شدن یهویی مرد به زمین نیفته؛ چشمی چرخوند و خواست غر بزنه که تهیونگ و درحالی که با عجله خودش و به پسر رسونده بود دید.
نزدیک شد و بازوی جونگ کوک و چنگ زد، نگران شده بود و متوجه بود از اول پارتی تا اون لحظه درحال نوشیدن بود و حدس میزد حالش بد بشه
سرش و کنار گوشش برد و با عصبانیت پرسید:
-حالت خوبه؟

بطری آبی که روی میز بود و سمتش گرفت و غرید"بخورش" اما جونگ کوک که حالا پلک هاش و ازهم فاصله داده بود و به تندی به بطری کوبید و رو زمین انداختش، دستش و بیرون کشید و به سینه تهیونگ کوبید:
-گمشو اونور من به کمک تو احتیاجی ندارم؛
میمیک صورتش متعجب شدن و داد میزد اما اون واقعا ازش عصبی بود، اگر الان به این روز افتاده بود و درحال بیهوش شدن از مستی بود بخاطر اون بود و حرص هایی که بهش داده بود، گرچه اون کاملا هوشیار بود تنها رو معدش تاثیر گذاشته بود!

مرد نفس عمیقی کشید و چیزی نگفت، می دونست ازش عصبی و نمیتونست چیزی بگه چون بهش حق میداد.. اما ازش چه توقعی داشت؟ حالا که ردش کرده بود بهتر بود ازش دور بشه تا حسش فقط اون و عذاب نده چون مشخص بود جونگ کوک قرار نیست از تیموتی بگذره!
نگاهش و از مرد گرفت قدمی به جلو برداشت اما همون قدم مصادف شد با متلاشی شدن جسمش رو زمین، جسم پسر محکم به زمین افتاد و تهیونگ با تموم سرعتی که از خودش سراغ داشت از زمین بلندش کرد، از بین دندونای بهم فشردش غرید:
-لعنت به لجبازیت که مسبب همه ی ایناست.

رو دستاش بلندش کرد و به صدای آرومش که با گیجی زمزمه میکرد گوش کرد:
-بذارم زمین عوضی!
-خفه شو حتی با این وضعتم لجبازی.
با قدم های تند تمام تلاشش و کرد تا بین راه سنگینی پسر باعث افتادنشون نشه، نفس هاش تند شده بود برعکس پسرِ بین دستاش؛
به خونه جونگ کوک رسید و درو محکم باز کرد و با پاهاش هلش داد تا بسته بشه، لعنتی زیر لبی به پسر فرستاد و رو تخت دو نفره تو اتاق قرارش داد؛

𝗣𝗿𝗶𝘀𝗼𝗻𝗲𝗿Место, где живут истории. Откройте их для себя