از دیدن خواهرش که به تنهایی روبهروش بود ترس بدی توی دلش نشست، این صحنه به طرز عجیبی آشوبی در دل پسرک به پا میکرد!
آروم کنار پای مینسو زانو زد و دست یخزدهی دخترک رو بین دست های خودش گرفت.
با نگاه خیسش به تهیونگ خیره شد و بی حرف خودشو به سمت آغوش برادرش کشید، پسرک بدون ثانیهای مکث کردن گرمای وجودش رو به خواهرش بخشید و محکم در آغوشش گرفت.مینسو با حس آغوش حمایتگر بردارش، بغضش شکست و هق هق دلخراشش بلند شد.
غم در دل پسرک نشست و راه نفسش تنگ شد، خواهرش کوچکترش مظلومانه داشت اشک میریخت و پسرک جز تماشا کردن کاری نمیتونست بکنه و چه دردناک بود این اتفاق برای پسر...تهیونگ لحظهای بعد با قلبی فشرده مینسو رو بغل کرد و از روی زمین بلند شد، نگاه معنی داری به پسر انداخت و به سمت در ساختمون چرخید، جونگکوک شتاب زده خودشو به آن دو رسوند و با کلید در رو باز کرد.
دقایقی بعد هر سه در سکوت توی خونه نشسته بودن، تهیونگ در ظاهر سعی میکرد آروم باشه اما اشک هایی که از چشمان مینسو سرازیر میشدن وجود پسرک رو به آتیش میکشیدن!
دستی به سر دختر کشید و با لحنی ملایم گفت:
- پری کوچولوی من چرا گریه میکنه؟!
دخترک با حالتی مظلومانه خودشو رو در آغوش برادرش جمع کرد و لبان لرزانش از هم فاصله گرفتن:
- نمیخوام دیگه پیششون باشم
بابا هر روز داره بدتر میشه همش اذیتم میکنه.با فکر به آزار و اذیت های پدرش اخمی کرد و کنار چشم هاش چین خوردن.
- چیکار کرده باهات که این وقت شب اومدی اینجا اونم تنهایی؟
دخترک سرشو به سینهی برادرش فشرد و چنگی به پیرهنش زد.
- نمیذاره برم مدرسه، میگه نیاز نیست درس بخونم تا برم دانشگاه
با حرص دندون هاشو روی هم فشرد، نمیدونست پدرش تا کی قصد داره آزارشون بده....
این مرد با هر روشی که میتونست به اعضای خانوادش آسیب زده بود!مادری که از دست بد رفتاری های همسرش فردی گوشهگیر و مُنزوی شده بود، تهیونگی که از بچگی از خانوادش دور شد و به خونه مادربزرگش فرستاده شد تا با او زندگی کنه، حالا هم انگار نوبت خواهرش بود.
نمی تونست اجازه بده پدرش روح لطیف دخترک رو نابود کنه!
برای تهیونگ این دختر به نرمی گل ها بود، همان قدر ضعیف و شکننده...و البته زیبا!با گرفتن شونه های دخترک کمی از خودش دورش کرد، حالا چشمان سرخ شدهی دختر مقابلش بود.
لبخند غمگینی زد و با دستانش صورت دخترک رو قاب گرفت، انگشت شصتش به زیبایی روی گونهی مینسو لغزید و رد اشک هارو پاک کرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/344347241-288-k314323.jpg)
YOU ARE READING
𝗮𝗳𝘁𝗲𝗿 𝘂𝘀 | 𝘁𝗮𝗲𝗷𝗶𝗻
Romanceafter us | کامل شده" بعد از ما" تو همیشه برای من فرق داشتی! با دیدنت قلبم تُند تر میزد، وقتی نگاهمون بهم گِره میخورد نفسم بند میاومد، حتی دستام میلرزید وقتی لمسشون می...