(part 9) مسافرت

1.3K 190 47
                                    

"شوخی میکنی دیگه؟!"

جونگکوک شوک زده نگاهشو روی چمدون های جمع شده ی خودشو مینهو چرخوند و دوباره به جیمین نگاه کرد

مثل همیشه باز هیونگِ رو مخش تصمیم گرفته بود با لجبازی تمام حرف خودشو به کرسی بشونه و جونگکوک داشت دیوونه میشد، هم از دست مینهو هم جیمین! محض رضای فاکک چرا این دو بچه نمیذاشتن یک روز خوش داشته باشه؟؟

"مگه من باهات شوخی دارم؟ میدونی این بچه ی بیچاره رو چند وقتیه یه سفر کوفتی نبردی؟ خیلی خب خودت نمیای بزار مینهو رو ببرم اونجا به غیر هوسوک و جیسو ، تهیونگ و شوهرش هم هستن تو که دیدی مینهو چقدر با اون پسر جوره و بی قراریشو می‌کنه"

چرا جیمین متوجه نمیشد؟ اون نمی‌خواست پسرشو تنها بفرسته نمیتونست! چیزی که اذیتش میکرد حقیقت کوفتی ای بود که جیمین تو صورتش کوبیده بود. مینهو چندوقتی میشد بهونه های الکی میگرفت و دوست داشت بیشتر با پدرش وقت بگذرونه ، خود جونگکوک هم برنامه داشت با پسرش وقت بگذرونه اما نه اینجوری!

"جیمین من اونا رو نمیشناسم بهشون اعتماد ندارم!"

با درموندگی نالید و نگاهشو به چشمای درشت و کنجکاو هیونگش دوخت، جیمین به کاناپه ای که روش نشسته بود تکیه داد و پای چپشو روی پای راستش انداخت ، زبونشو روی لب های درشت و براقش کشید و زیر چشمی به جونگکوکه عصبی خیره شد

"اون دوستِ جیسوعه"

جونگکوک به آرومی قدم برداشت و رو به روی جیمین ایستاد.از همون فاصله هم عصبانیتش رو حس میکرد

"فکر می‌کنی این کافیه؟ من حتی جیسو رو هم به خوبی نمیشناسم!"

جیمین صدای آروم شده ی جونگکوک رو به خوبی میشناخت.اون پسر هر چقدر هم میخواست میتونست بهونه بیاره اما جیمین کوتاه بیا نبود

"جونگکوک هم من هم تو به خوبی میدونیم داری بهونه میاری ولی مشکل فاکیت چیه؟ یه مسافرت کوفتی اینهمه داد و فریاد نداره
تازه تهیونگ قبلا پرستار مینهو بوده ، اون موقع برای استخدامش اینقدر بهونه نیاوردی که الان برای نرفتن باهاش به مسافرت دنبال بهونه ای"

جونگکوک میدونست حق با اونه اما انگار یه قانون نانوشته ی کوفتی وجود داشت که همیشه با خواسته های جیمین مخالفت کنه انگار طلسم غیر قابل شکستنی بود که اونو وادار میکرد با پسر بزرگتر بحث راه بندازه

خسته خودشو کنار جیمین پرت کرد و با کمی فاصله ازش نشست
به کاناپه ی پشتش تکیه ای داد و آرنج دست راستشو روی چشمای سرخ شده اش گذاشت

" جیمین حوصله ی بحث ندارم هر غلطی دوست داری انجام بده!"

نفس حبس شده ی جیمین از بین لبای پفکیش بیرون افتاد و لبخند زیبایی روی صورتش نقش بست ، جیمین به روش نمیاورد اما نگران اون پسر بود. جونگکوک خودشو توی کار غرق میکرد و حتی خیلی کم به پسرش می‌رسید و این خطرناک بود!

LOVE AGAIN // KOOKV ✔️Where stories live. Discover now