.

290 62 15
                                    

_ آچو!!

جیمین با صدای عطسه‌ی جونگ کوک لبخندی زد و سری از روی تاسف تکون داد.

_ اگه به حرفم گوش می‌دادی و بدون کلاه و شال گردن بیرون برای برف بازی نمی‌رفتی، حالا وضعیتت این نبود.

جونگ کوک صدای جیمین رو شنید و با بینی سرخ نق زد؛ جیمین از آشپزخونه بیرون اومد و جوشوندنی توی دستش رو روی میز گذاشت:

_ بیا اینو بخور تا کمی از تبت پایین بیاد.

جیمین گفت و کنار همسرش روی مبل نشست و با‌ برداشتن لیوان جوشونده، اون رو به لب‌های ورم کرده‌ی جونگ کوک نزدیک کرد و تنها یه نفس کافی بود تا جونگ کوک شروع به غر زدن بکنه:

_ اوق! اه بوی گند میده!

جیمین بدون توجه به مخالفت جونگ کوک، لیوان رو به لب‌هاش چسبوند و کمی بالا داد، مقدار کمی از مایع سبز رنگ توی دهنش ریخت و چون به خاطر مریضی زوری در مقابل جیمین نداشت، به ناچار پلک‌هاش رو روی هم فشرد و اون مایع تلخ رو به زور قورت داد.

جیمین با لبخند پیروزانه‌ای، کل جوشونده رو به خورد همسرش داد و بالاخره لیوان رو از لب‌های جونگ کوک جدا کرد و روی میز گذاشت.

_ دراز بکش باید استراحت کنی!

جونگ کوک مزه مزه کردن دهنش با صورت جمع شده رو بی‌خیال شد و به سمت جیمین برگشت:

_ خب...تو کنارم نیستی که من بتونم راحت بخوابم!

جیمین دستش رو به موهای نرم و بهم ریخته‌ی همسرش کشید:

_ من همینجام جونگ کوک؛ باید برات سوپ و غذای مقوی درست کنم.

_ ولی اونوقت همش توی آشپزخونه‌ای!

توی این دو روزی که جونگ کوک مریض شده بود، حتی یه دقیقه هم توی تخت خواب بند نبود!

هرجا که جیمین می‌رفت، جونگ کوک با یه پتو و بالشت به دنبالش راه می‌افتاد!

به خاطر همین هم بود که پسر بزرگتر عوض اینکه روی تخت باشه، روی کاناپه‌ی سالن دراز کشیده و توی پتوش گم شده بود چون جیمین توی آشپزخونه بود و اینطوری دید خوبی به پسرش داشت.

هرچند روز اول سرماخوردگیش، جیمین اصلا نمی‌تونست به جونگ کوک حتی نزدیک بشه!
چرا؟
چون آقای جئون می‌گفتن که قویه و نیازی به مراقبت و استراحت نداره ولی وقتی حالش بدتر شد، از درد عین بچه کوچولوها نق می‌زد و جیمین طاقت این بی‌تابی عشقش رو نداشت و خودش هم پا به پاش شب‌ها بیدار می‌موند و سعی می‌کرد نذاره تا تبش بالا بره!

جونگ کوک با وجودی که داشت از درد بدن و سر و آبریزش بینی و اشک چشم‌هاش کلافه می‌شد، باز هم حاضر نبود به دکتر بره چون از آمپول می‌ترسید!

جئون جونگ کوک، موزیسین موفق و معروف و همزمان وارث شرکت J، با داشتن قد و هیکل و جذبه‌ تقریباً به جیمین التماس کرده بود که اون رو به دکتر نبره و در آخر پسر کوچیکتر مجبور شده بود از داروخونه چندتا دارو تهیه کنه تا خودش چاره‌ای پیدا کرده باشه.

و حالا جونگ کوک روی کاناپه لم داده بود و درحالی که با قیافه‌ی کیوتی سعی داشت روی پاهای همسرش دراز بکشه، عطسه‌های پی‌درپیی می‌کرد و همین جیمین رو می‌خندوند.

بالاخره بعد از تلاش‌های فراوان، سرش رو روی پاهای جیمین گذاشت و جاش رو راحت کرد.

_ میگم...

جیمین به پایین نگاه کرد و نگاه خمار و سرخ جونگ کوک رو روی خودش دید:

_ جانم؟

کوک سرفه‌ای کرد:

_ می‌دونی من از چه راهی زود خوب میشم؟!

جیمین جدی شده اخمی کرد:

_ بگو خب شاید بتونم یه کاریش بکنم...

جونگ کوک هومی کشید:

_ بوسیدن لبات!

جیمین با خنده چپ چمی نثارش کرد:

_ گمشو!

_ جدی میگم.

_ منم جدی‌ام!

جونگ کوک با ناله‌ی معترضی دست‌هاش رو به دور کمر جیمین حلقه می‌کنه:

_ بوس...یه بوس لطفا!

_ تو که نمی‌خوای منم مثل تو مریض بشم؛ می‌خوای؟

جونگ کوک با فهمیدن حقایق، با حسرت انگشت‌های گرمش رو روی لب‌های گوشتی پسرش می‌کشه:

_ من لعنتی وقتی خوب میشم که بتونم اون لب‌ها رو مزه کنم!

مکث می‌کنه و دوباره با نگاه خمارش خیره‌ی نگاه مهربون جیمین میشه:

_ به نظرت راهی نیس که بشه لب‌هات رو بوسید بدون اینکه تو مریض بشی؟!

جیمین بلند خندید و خم شد و پیشونی داغ جونگ کوکش رو بوسید:

_ وقتی خوب شدی قول می‌دم سه ساعت تموم بذارم لبامو مک بزنی!

می‌دونست جونگ کوک عاشق این کاره و صورت ذوق‌زده‌ی پسر بزرگ‌تر هم برای اثبات این علاقه کافی بود!:

_ واقعا؟؟

جیمین دوباره پیشونیش رو بوسید:

_ آره...

_ پس برو از این جوشونده‌ای که مزه زهرمار میده بیار؛ من باید به زودی خوب بشم!

و جونگ کوک بعد از سه روز کاملاً حالش خوب شد و جیمین به قولی که داده بود عمل کرد!

•••

A ColdМесто, где живут истории. Откройте их для себя