❤︎𝐒𝐢𝐱𝐭𝐡 𝐏𝐞𝐭𝐚𝐥❤︎

352 88 19
                                    

هنرِ نوازشِ دیده‌ها.

"هنرِ نوازشِ دیده‌ها، هنری بودی که اولین بار با لمس پلک‌های بسته شده‌ت یاد گرفتم. هنری که از تجمع زیباییِ تار تارِ مژه‌های سیاه رنگی که روی گونه‌ی به رنگ مرواریدت سایه انداخته بود، نشأت می‌گرفت.
من به هنرِ نوازشِ پشت پلک‌های تو، محتاج و هنرمندِ ترسیمِ نیلوفرِ نگاه تو، روی دیوارِ مرداب گونه‌ی قلبمم!"

جئون جونگ‌کوک

_________________________

عصبی با پاهاش روی زمین ضرب گرفته بود. با این‌که در ظاهر مشغول دیدن فیلمی که توی تلویزیون پخش می‌شد، بود اما، ذهنش در جایی پشت در ورودی خونه قرار داشت.
از عصر تا اون ساعت از شب، صدایی از جانب جونگ‌کوک به گوش مرد نرسیده و باعث می‌شد کم کم به این موضوع که احتمالا چندین ساعت قبل از تصمیمش و اون سخنرانی طوفانی منصرف شده و اونجا رو ترک کرده، فکر کنه.

نفس کلافه‌ش رو بیرون فرستاد و مشغول تعویض شبکه‎های تلویزیونی شد اما حتی این‌کار هم موجب رفع اعصاب خوردگیش نشد و در نهایت، در حالی که زیر لب به پسر فحش می‌داد، با قدم‌های آرومی به سمت در قدم برداشت. زبونش رو توی گونه‌ش فشرد و بعد از پوشیدن سوییشرت مشکی رنگی که کنار چوب لباسی در آویزون بود، دستش رو روی دستگیره‎ی در گذاشت و مردد بازش کرد.
قدم بلندی برداشت و از پله‌های منزل لوکسش پایین رفت.
هوا سوزناک بود و وعده‎‌ی اومدن زمستون رو می‌داد.
دست‌هاش رو توی جیب شلوار گرم‌کنش گذاشت و نگاه ساده‌ای به اطراف انداخت و بعد لبخند تلخی زد و زیر لب زمزمه کرد:
-همونطور که انتظار می‌رفت...

آهی کشید و در حالی که کمی ناامید شده بود خواست به داخل خونه بگرده که صدای متعجب و خوشحال پسر رو در نزدیکیش شنید:
-هیونگ!

ابروهاش بالا پریدن و متعجب به سمت پسر برگشت. جونگ‌کوک در حالی که لبخند زیبایی رو به لب و پاکت‌هایی که آرم استارباکس به خوبی روشون مشخص بود رو در دست داشت، سریع به سمتش اومد و با ذوق لب زد:
-میای با هم شام بخوریم؟

- نه.

پوزخندی زد و قصد کرد در رو ببنده که پسر سریع پاش رو لای در گذاشت تا مانع بسته شدنش توسط مرد بشه.

- هیونگ، بذار بیام تو.

بهت زده در مرحله‌ی اول نگاهی به پای پسر و نیمی از صورتش که لای در قرار داشت انداخت و بعد به گونه‌های رنگ گرفته‌ش از سوز سرما خیره شد.

- ببین، بیا دوستانه باهمدیگه حرف بزنیم باشه؟ پاستا و سالاد مورد علاقه‌ت رو گرفتم هیونگ.

دستی توی صورتش کشید و سعی کرد لبخندی که بابت یک دنده بودن پسر رفته رفته روی صورتش نمایان می‌شد رو پنهان کنه.
آهی کشید و از جلوی در کنار رفت و باعث شد جونگ‌کوکی که به در تکیه زده، همزمان با رها شدن در توسط دست‌های مرد، به سمت جلو پرت بشه و سرش محکم با سینه‌ی مرد برخورد کنه و برای حفظ تعادلش، به بازوهاش ‌چنگ بزنه.
تهیونگ سریع واکنش نشون داد و دو دستش رو زیر بغل پسر گذاشت تا مانع از زمین خوردنش بشه و همین لمس ساده کافی بود، تا ضربان قلب پسر کوچک‌تر به مراتب بالا و بالاتر بره.
صورتش رو بالا آورد و به کشیدگی چشم‌های سیاه رنگِ بالرین خیره شد.
چشم‌های تیره‌ی مرد، بر خلاف همیشه، براق بود و جونگ‌کوک نمی‌دونست که این رو پای چه نوع احساسی بذاره.

𝗦𝘄𝗮𝗻 𝗦𝗼𝗻𝗴 𝗜𝗻 𝗧𝗵𝗲 𝗔𝗿𝗺𝘀 𝗢𝗳 𝗧𝗵𝗲 𝗠𝗼𝗼𝗻ᵛᵏᵒᵒᵏWhere stories live. Discover now