◾️PART: 06 ◾️

178 40 56
                                    

نوک انگشتش شماره سیو شده مورد نظرش رو لمس کرد و شروع به بوق خوردن کرد اما نامجون به جای این که گوشی رو کنار گوشش بزاره، روی اسپیکر قرار داد و همون طور به calling خیره موند. انتظارش زیاد طول نکشید و کمی بعد، اون کلمه تبدیل به ثانیه شماری شد که نشون دهنده پاسخ دادن مخاطب بود و صد البته صدای بشاشی که توی اتاق پیچید

« کیم نامجون شی.. خودتونین؟ »

لبخند محوی زد و تصمیم گرفت بازی پسر رو ادامه بده. در همون حالت روان نویسش رو برداشت و با خوندن تایتل برگه زیر دستش، دنبال محل امضا گشت

« بله.. متاسفم که این وقت از روز مزاحمتون شدم.. خوب هستین؟ »

سوکجین صداش رو صاف کرد و بند‌های کوله رو روی شونه‌های پهنش گذاشت. از کلاس خالی خارج شد و توی راهرو پا گذاشت

« خواهش می‌کنم جناب.. چیزی شده؟ کمی نگران شدم »

برگه امضا شده رو کنار گذاشت و تایتل برگه بعدی رو هم چک کرد و شروع به امضا کردنش کرد. برگه‌های این قرارداد از قبل چک شده بودن و حالا که داشت امضاشون می‌کرد، برای جلوگیری از هر نوع اشتباهی نگاهی به عنوانشون می‌کرد.

« پس لازمه مجددا ازتون برای نگران کردنتون معذرت بخوام.. من فقط از صبح از دوست پسرم بی خبرم برای همین با شما تماس گرفتم. »

لبای کش اومدش ناشی از خطاب شدنش به عنوان < دوست پسرم > رو تا حدودی جمع کرد و خودش رو به اون راه زد

« درک ‌می‌کنم مشکلی نیست.. فقط حس نمی‌کنین هنوز اواسط روز هستیم و طبق گفته‌هاتون کمتر از چند ساعته که باهاش ارتباطی نداشتین؟ واقعا تایم زیادی نیست »

آه خسته‌ای کشید و انگار سر دردِ دلش باز شده باشه، به حرف اومد و همزمان شروع به جمع کردن برگه‌های امضا شده کرد.

« حق با شماست اما.. حقیقت اینه که من خیلی زود به زود دلتنگش می‌شم.. اخه میدونین اون یه موجود کوچولوئه که مزه یه کاپ کیک وانیلی تازه پخته شده با یه عالمه خامه سبک و تزئین تیکه‌های شکلات و ترافل رو میده و وسطشم پره از بریلو توت فرنگی.. میشه دلتنگ همچین ادمی نشد؟ »

با توصیفات پر اب و تاب نامجون، گوشه لبش رو از شدت ذوق گاز ریزی گرفت که با یه جیغ، هیجانش رو بروز نده و سرعت قدم‌هاش رو تندتر کرد. دست چپش رو مشت کرده بود و به راحتی بیشتر شدن سرعت پمپاژ خون رو توی رگ‌هاش احساس می‌کرد.

« و درضمن لبات رو گاز نگیر »

با حرف پسر پشت خط، بی اراده فکش شل شد و لبش که چیزی تا زخمی شدنش نمونده بود از فشار طاقت فرسای دندون‌هاش خلاص شد. مشتش رو شل کرد و وارد راهروی سمت راستش شد.

DERANGED | NAMJINWhere stories live. Discover now