پارت سوم

46 6 1
                                    

معجزه‌ی زیبایم ، تو قشنگ ترین ستاره ی دنبال دار رویاهایم بودی افسوس که انقدر زنجیر گذشته را به دور خود پیچیده ای که حتی  من هم توانایی عبور کردن را ندارم
خسته  نیستی هوایم ؟
خسته نشدی از برده گذشته بودن ناردونه ام ؟
گرگ سیاه 

دیگه تا رسیدن به هتل چیزی نگفتیم،  منم چشمامو بستم و سرمو به شیشه تکیه دادم سردردم بدتر شده بود این خاطرات لعنتی خیال بیخیال شدن ندارن
بعد از حدود نیم ساعت که من با سردرد و اون با اخم گذروند رسیدیم به هتل
هتل بزرگ و شیکی بود از همین جا هم معلوم بود کلی هزینه بابتش کردن تا به اینجا برسن چیزی نگفتم که خودش گفت : این هتل مردم عادی هم می‌پذیره که واسه رد گم کنیه پس موقع ورود و خروج باید اسم رمزتو یادت باشه تا بتونی راحت خارج و وارد شی
امشب من میبرمت اتاقت توی اتاقت روی یه کاغذ اسم رمز نوشته شده اونو یاد بگیر
چون دفعه دیگه من نیستم
سرمو تکون دادم و چیزی نگفتم خسته تر از چیزی بودم که بخوام جوابشو بدم
کل‌کل دوشب پیش  با سایمون  و دعوا با بچه ها نشستن تو هواپیما و برگشت به کشور درد هام خاطرات احمقانه و درد آور همه و همه دست به هم دادند تا یک دیاکو خسته و بی‌حوصله رو بسازن که آماده انفجاره
سینا سوئیچ ماشینو داد یه خدمه هتل و گفت که ربع ساعت دیگه تحویلش بدن از در ورودی هتل گذشتیم و به سمت پیشخوان رفتیم اونقدر محو فضای معماری داخل هتل شده بودم که حتی متوجه نشدم سینا چی گفت یا چیکار کرد و اتاقم شماره چنده فقط وقتی به خودم اومدم که سینا داشت صدام میزد نگاهش که کردم ترسیدم ، نگاهش خیلی آشنا بود درست مثل ۱۰ سال پیش  یک لحظه نفهمیدم چی شد تا یه خودم بیام گفتم ببخشید !
فک کنم خیلی مظلوم گفتم چون هم خودم هم اون تعجب زده فقط همو  نگاه کردیم
لعنت به من ، اهههه
اون زودتر به خودش اومد و دوباره لبخند مهربونش رو زد و گفت : مشکلی نسیت آخه معماری اینجا اونقدری قشنگ هست که آدم محوش شه
گفت و از پله ها رفت بالا
هومی گفتم و و دنبالش راه افتادم  حدود ۵۰ یا ۶۰ تا پله رو بالا رفتیم واقعا مثل یک کاخ بود تا هتل طبقه بالا ۳ تا راه رو بود که هرکدوم توشون تعداد زیادی اتاق بود
البته بعد از این طبقه باز هم پله می‌خورد و میرفت بالا تر
رفتیم سمت چپ و جلوی اتاق ۳۲۰ وایستاد
کارت ورود به اتاق رو جلوی در گرفت و با شناسایی کارت اتاق با صدای تیکی باز شد
رفتیم تو و کولمو گذاشتم روی مبل و چمدون رو هم کنار در ی که به احتمال زیاد اتاق خواب بود واقعا زیبا بو دیدنی بود یه سوئیت کوچولو ولی همه چی تموم
سینا : اینم از سوئیتت هرچی که خواستی با تلفن کناز تختت توی اتاق خواب تماس بگیر یه برگه هم هست کنار تلفن که شماره ها روشه
اتاقای این سمت ماله ما هستن و اینجا هیچ غیر نظامی نیست اما سمت راستی ها مردم عادی هستن و وسطی هم ماله مقام بالا ها
لطفا از هتل خارج نشو بعدم یه کاغذ از تو جیبش درآورد و روش شمارشو نوشت
این هم شماره منه هرکاری داشتی بهم زنگ بزن ، فردا هم یادت باشه ۶:۳۰ آماده باشی میام دنبالت رمز هم حفظ کن که راحت باشی ، من دیگه میرم تو مواظب خودت باش
بعدم بدون فرصتی برای جواب من کارت اتاق رو گذاشت و رفت مثل اینکه خیلی عجله داشت
چه بهتر اینجوری دردسر منم کمتره شماره توی دستمو گذاشتم روی میز و یه دور دور سوئیت زدم
تمش کلا سفید بود و این برام آرامش می‌آورد یه آشپز خونه کوچولو و نقلی هم توی خودش داشت که مجهز بود کنارش دویدم اون ور تر حموم و سرویس بود
روبه روشون هم اتاق خواب بود که در کرمی رنگی داشت و توش یه تخت دونفره و یه آباژور بود کنارش هم یه کمد سه بخش شکلاتی رنگ بود که فضای خاص و آرامش بخشی به اتاق داده بود یه حموم شیشه ای کوچولو هم اون ور تر بود واو واقعا مثل یه کاخ بود ، همه چیز تموم
وسط اتاق خواب  و آشپز خونه هم یه حال کوچولو بود که ۳ تا مبل مدرن کرمی رنگ داشت و یه میز قهوه ای وسطشون بود
نفس عمیقی گرفتم و رفتم سراغ چمدون و بازش کردم

هتلی که رفتن توش

‌اتاق رو نتونستم پیدا کنم 😅🥲

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


اتاق رو نتونستم پیدا کنم 😅🥲

معجزه Where stories live. Discover now