🍥🍡
تهیونگ همراه با جونگ کوک وارد آشپزخونه شد .
کوک با دستگاه قهوه ساز نوشیدنیشون رو آماده کرد و از روی تنظیمات قهوه سازش ، زمانش رو بین 1 تا 5 دقیقه گذاشت.
و در حین اینکه اون نوشیدنی داشت درست می شد اون ها روی صندلی نشسته بود و تهیونگ سرش روی شونه کوک گذاشته بود و دوتاشون داشتن از سکوت بینشون لذت میبردن که ناگهان رعد و برقی زد .تهیونگ سریع پرید بغل جونگ کوک و کنار گوشش گفت :
Tae:ددییی ، من از رعد و برق میترسممم
Jungkook: نترس عزیزم ، ددی اینجاست پسر کوچولوم
Tae:ددی ، نامجونی بهت گفته که من فوبیا رعد و برق دارم ؟
Jungkook:آره قشنگم ، نامجون همه چی رو راجبت بهم گفته ، راجب ترس هات ، علایقت و ..... حواسم بهت هستش عزیزم من اینجام که تا با تمام وجودم درکت کنم و عاشقت باشم و هیچ وقت تنهات نزارم پسر خوشگلم .
Tae: ازت ممنونم که کنارمی ددی ، اگه الان تو نبودی نهایتش یه بدبخت بیچاره ای چیزی میشدم
Jungkook: چی؟ یعنی چی این حرف یه بار دیگه ببینم داری اینطوری با خودت حرف میزنی من میدونم و تو ، وگرنه تنبیهت میکنم.
تهیونگ خنده ای کرد و جواب گفت:
Tae: ببخشید ددیJungkook: دیگه تکرار نشه ، حالا بیا ددیرو بوس کن تا ببخشمت
تهیونگ سرش رو آورد جلو و تا خواست گونه ددیش رو بوس کنه کوک صورتش رو برگردوند و یه بوسه سریع روی لب های نرمش گذاشت .
و تهیونگ با چشمایی گرد شده داشت به کوک نگاه میکرد ، اتفاقا ته خوشش هم اومده بود فقط به روی خودش نمیاورد .
Tae: عهههه ، ددی من فقط میخواستم لپت رو بوس کنم چرا اینطوری کردی
Jungkook: مطمئنی که بدت اومده؟ چون صورتت داره یه داستان دیگه ای رو میگه فندق کوچولو
Tae: مگه چطوری شدم ددی؟
Jungkook: صورتت گل انداخته اونم به خاطر این بوسه سریعی که بهت دادم
تهیونگ اخم بانمکی به کوک کرد و دستش رو روی لپش گذاشت تا صورتش که قرمز شده بود از خجالت مشخص نشه که یهو کوک اومد جلو لپش رو محکم کشید که جیغ تهیونگ در اومد
Tae: آیییییی *درحال جیغ زدن * ددییییی دردم گرفت این چه کاریه آخه
Jungkook: بچه اینقدر جیغ نزن گوشم کر شد ، الان که اینی روی تخت چی ای پس .
تهیونگ زد روی بازوی کوک و بهش گفت:
Tae:ای بیتربیت
کوک هم در مقابل خنده ای بهش کرد و رفت جلو و شروع کرد به بوسیدن لب هاش ، اولش ته زیاد همکاری نمیکرد چون اولین بارش بود و زیاد بلد نبود اما بعدش خوشش اومده بود خودش روی لب های ددیش بوسه های کوچیکی میزاشت .
Jungkook: خیلیییی کیوتتیییی ، دلم میخواد همنیجا بخورمت
تهیونگ لبخندی بهش زد و گفت
Tae:ددی گناه دارم ، نکن
جونگ کوک همینجوری داشت به کیوت بودن ته نگاه میکرد که صدای دینگ مانندی اومد که از اون قهوه ساز بود و این صدا رو داد که یعنی قهوه درست شده .
Jungkook: فااااککک ، بعد از اینکه قهوه رو خوردیم میریم اتاق ، اوکی؟
Tae: چرا ددی؟؟
Jungkook: چراش رو بعدن بهت میگم ، فعلا بیا بریم قهوه رو بخوریم بیبی ، زود باش
تهیونگ با تعجب داشت به کوک نگاه میکرد و یه جورایی ترس وجودش رو گرفته بود و دوتاشون رفتن آشپزخونه و جونگ کوک لیوان هارو برداشت و برای خودشون قهوه رو ریخت.
.
خیلی ممنون که تا اینجا داستان رو خوندید.
پارت بعدی اسماته 😬 اگه علاقه ای ندارید نخونید 💞✨.
YOU ARE READING
Teddy bear
Romanceخلاصه داستان: تهیونگ یک پسر 17 ساله هستش که از سن 5-6 سالگی داخل یتیم خونه زندگی میکنه تا اینکه یک روز شخصی به نام جونگ کوک تصمیم میگیره بره به یتیم خونه ای که دوست صمیمیش نامجون اونجا کار میکنه. ژانر : درام ، عاشقانه ، اجتماعی، اسمات. کاپل اصلی :...