seven: liefdesverdriet

213 43 10
                                    

یک جایی میرسد که آدم دست به خودکشی میزند
نه اینکه یک تیغ بردارد رگش را بزند
نه
قید احساسش را میزند.

_Pov_

سرنوشت که تا الان لحظات فقط کمی خود را سرگرم کرده بود قصد داشت اتش بیار معرکه شود .

و چه شخصی بهتر از الفای زود جوش کیم تهیونگ ، کمی توطئه کمی حسادت و غیرت بعدش بوم !

ما یه انسان _معذرت میخوام گرگینه_  اماده انفجار داشتیم .

مانند الان که کیم تهیونگ نوتیف تویتتر را دیده بود.

قرار گذاشتن امگاش با یک الفای مونث ؟ حتما کل دیسپچ داشت با الفای عسلی شوخی میکرد .

ها، باورش نمیشد اگه فقط یک درصد احتمال داشت که سودام با غرضی نزدیک هوسوک شده باشه الان اون احتمال برای تهیونگ به صدر در صد رسیده بود .

در طبقه سوم این خانه لعنت شده الفای داشت با تمام توانش به کیسه بوکس مشت میزد چرا ؟

شاید چون خیلی احمقانه با دیدن اون پسر بچه داشت به این فکر میکرد که واقعا امگاش رو از دست داده بود .

ممکن اس مقصر ماجرایی باشد ولی اصلا میلی به اعتراف نداشت ولی آن پسر بچه با وجود چشمهای که از جونگکوک به او ارث رسیده بود مایه نفرت نامجون بود .

اما افراد حاضر در ان جلسه ، با اینکه داشتند در مورد پروژه مشترک گفتگو میکردند اما جو اتاق سنگین بود

هرکدام منتظر تیکه ای کنایه یا هر چیز دیگری بودند،  ولی به طرز شگفت انگیزی هیچ کدام اتفاق نیفتاد. 

Sakura

داشتم بین راهروهای شرکت راه میرفتم، امروز خیلی  اتفاقی بدون اینکه حتی بهش خبر بدم اومده بودم. 

شاید فقط دلم میخواست بهترین دوستم رو بعد از مدتها ببینم دلم براش تنگ شده بود. 

انگار جلسه داشت نباید مزاحمش میشدم، کتابی رو بیرون اوردم درگیر خوندنش شدم. 

جوری که متوجه اتمام جلسه اش نشدم،

یونگی:  امیغو؟ 

با شنیدن صداش نگاهمو از کتابم به چشمهای که برق میزد دادم. 

+ یون

لبخندش باعث شد بی هیچ فکری خودمو بین اغوشش رها کنم. 

+دلم برات تنگ شده بود

یونگی: منم عزیزکم،منم

ازش جدا شدم نگاهم به سودام افتاد؛ جاافتاده تر شده بود. 

+سودام شی! 
سودام: ساکورا کون*

به بقیه افراد حاضرو اشنا "مشتاق‌دیداری" گفتم نگاهم به دوقلو ها افتاد از چشمهاشون نفرت رو میتونستم بخونم.

به یونگی نزدیک تر شدم، نفرتی که از عطرشون حس نمیشد ولی از چشماشون جاری بود برام شک برانگیز بود.

+انگار هنوز دوستت دارن

به ارومی گفتم، لبخند فیکش وقتی داشت بدرقه‌اشون میکرد رو نگاه کردم.

:خفه شو!

بین دندون های چفت شده اش غرید و من فقط چشمامو چرخوندم.

با بسته شدن در اسانسورو پایان یافتن نگاه سنگین دو قلوها بلاخره نفس راحت کشیدم.

یونگی:تو مگه قرار نبود هفته بعد بیای

+گمشو همسر عزیزم، چرا نگفتی با دوقلوهای کیم جلسه داری؟

دستی به پیشونی‌ـش کشید، کلافه بودنش رو حس میکردم درسته دوتا دوست بیشتر نبودیم ولی، ضربه های که یونگی بخاطر اونا خورده بود باعث میشد گارد بگیرم.

با یاداوی دلیل اصلی حضورم اخمی کردم؛ نمیدونستم چطور به یونگی ازاد شدن اون هیولا رو اطلاع بدم.

قبل از اینکه همشون وارد اتاق کنفرانس بشن.

+قراره به محل مسابقات سالانه حمله بشه دلیلشم حضور کیم سوکجینِ.

با چرخیدن یهویی همشون سمت من قدمی عقب گذاشتم.

جونگکوک:منظور؟
+کیم سوکجین برخلاف برادرای آلفاـش سالانه توی مسابقات موتور سواری شرکت میکنه

هوسوک:پس میخوان با دست گذاشتن روی سوکجین یا یونگی یا جین رو تحت فشار قرار بدن

سودام:درسته هوسوک ولی شخصی که قراره اینکارو انجام بده.

هانا: نکنه؟

نگاه ما سمت یونگی چرخید رو به رو شدن با اون براش خیلی سخت بود.

یونگی: درسته دارن از صلاح کشتار پدرم استفاده میکنن  .

و تو ذهن همه ما یک چیز میگذشت یا بهتره بگم یک لقب

    ناکسو!
~~~~~~~

*  تو زبان ژاپنی شخصی که باهاش صمیمی هستین رو همراه پسوند کون صدا میکنن

لیفدِزوِدرایت - liefdesverdriet
- غم یا دردی که نسبت به عشقی که پاسخی ندارد یا تمام شده حس میکنید.
- زبان هلندی

اسم : مین ساکورا سن : ۲۱ ماهیت : امگا رایحه: گیلاس شغل: مدیریت شرکت شوکاکو رو به عهده داره

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اسم : مین ساکورا سن : ۲۱ ماهیت : امگا رایحه: گیلاس شغل: مدیریت شرکت شوکاکو رو به عهده داره

𝑶𝒖𝒓 𝒃𝒆𝒕𝒂Where stories live. Discover now