27

144 27 7
                                    

معمولا توی داستانهای رمانتیک و نرمالی که همه میخونن ، چشم تو چشم شدن افراد باعث به اشتراک گذاشتن عواطفشون میشه و فرد مورد نظر کمی نرم تر به نظر میرسه
اما ما داریم درمورد یانگ جونگین و هوانگ هیونجین حرف میزنیم
دو عدد آدمی که به شدت علاقه مند به اذیت کردن یکدیگر به نحو خودشونن.

روز خوب یعنی با داد و هوار های مینهو شروع شه. بعد از آماده شدن و رفتن به شیفت شبانه ایی که توی شرط بندی به مینهو باخته بود ، تمام سعیشو کرده بود که فقط روی کارش تمرکز کنه و موفقم شده بود
یک روز بدون پرتره ی پسری که تمام مدت توهمش رو پرده ی مغزش در حال نقش بستن بود.
متوجه گذر زمان نشد ، پس وقتی به ساعت نگاه کرد یکم جا خورد
شیفتش تموم شده بود و حتی اینم متوجه نشده بود که بیشتر از موعدش وایساده بود
ساعت ده و نیم از بیمارستان بیرون زد و به سمت خونه رانندگی کرد ، تنها چیزی که اون لحظه میخواست آغوش گرم تختش بود.
درسته اغوش گرم تختش ، مگه جز این میتونست چیز دیگه ایی هم بخواد ؟ اما انگار که اون روز کائنات میدونستن چی باید جلوی اون پسر خسته از کار بزارن
با خواب آلودگی ماشین رو داخل پارکینگ گذاشت و وارد آسانسور شد و طبقه ی شیشم رو زد
با پاش شروع به ضرب گرفتن روی زمین کرد
بعد از باز شدن در ، وارد راهرو شد و رمز در خونه رو وارد کرد
خیلی عادی مثل هر روز دیگه در و باز کرد و انتظار دیدن منظره ی تاریکی از خونه بود اما این بار برعکس تصورش ، نور به صورت پسر برخورد کرد و بعد از اون چشمایی بودن که جدیدا جای خودشونو تو مغز هیونجین محکم کرده بودن
- یانگ .. جونگین؟
شوکه بالاخره بعد از دقیقه ها زل زدن به پسر زمزمه کرد که با صدای سوجین رو به رو شد
- به به آقای خسته از سر کار برگشتید؟ معذرت نمی‌خوام که سرزده اومدم خونت چون یچیز خوب تو راه پیدا کردم که برات بیارم
و بعد با چشماش به جونگینی که هنوز قفل بود اشاره کرد
- من .. من باید برم
کولشو از روی زمین برداشت و خواست به سمت در قدم برداره اما منصرف شد
چون محض رضای فاک ، هیونجین از جلوی اون در لعنت شده جم نمی‌خورد پس خیلی عادی انگار که نه انگار چیزی گفته برگشت سر جاش و کنار سوجین خیلی سوسکی پناه گرفت
هیچ خوش نداشت با اون دراز بداخلاقی که معلوم نیست چی تو سرش میگذره تنها باشه
هیونجین پلکی زد و با صاف کردن گلوش ، سعی کرد ضربان قلب عجیب غریبشو کنترل کنه
- چیکار داشتی سوجین؟ خوابم میاد و حوصله ی داستانایه بی مزتو ندارم
کت قهوه ایشو کنار در ورودی آویزون کرد و بی توجه به جونگین که کنار خواهرش ایستاده بود به سمت حمام گوشه ی خونه رفت
- اوه نه اشتباه نکن الان وقت خواب نیست
دست به سینه با لبخندی حق به جانب به برادر کلافش که گیج به اطراف خونش می‌رفت و متوجه نبود چی میخواد زد
- منظورت چیه؟
فرار کردن از چشم تو چشم شدن با جونگین کار سختی بود و اینکه اون طور کنار خواهرش خودشو جمع کرده بود .. هیونجین واقعا میخواست بره جلو و ی کار دیوانه وار انجام بده اما مطمئن بود که در اثر این کار مشتی از طرف جونگین نوش جان خواهد کرد به علاوه ، اصلا حوصله ی حرفای تکراری جونگین رو نداشت و نمی‌خواست توهمیش کنه
هیونجین هیچ حسی به اون پسر نداشت ، فقط هوس بود. مگه نه ..؟
سوجین دستشو پشت کمر جونگین گذاشت و از منطقه ی حفاظت شدش بیرون کشیدش و رسما به سمت هیونجین با پیرهن مشکی پرتش کرد
یهویی بودن کار سوجین باعث شد که رسما با سینه ی هیونجین برخورد کنه و یدور سکته کنه
سر جاش خشکش زد ، منظور از سر جاش تو حلق هیونجین بود
چیزی که تعجب برانگیز بود ، صدای محکم کوبیده شدن قلب مرد بود که باعث شد جونگین لحظه ایی با تعجب سرشو از روی سینه ی هیونجین بلند کنه و به صورتش با فاصله ی کم خیره شه
دستاش جوری مشت شده کنار بدنش افتاده بود که انگار قرار بود لشکری آدم بهش حمله کنن
- تو باید جونگین رو برسونی به مقصدش منم میرم خونه بای بای داداش گلم
جونگین و هیونجین با بهت به سوجینی که دیگه تو خونه حضور نداشت خیره شدن
توی اون حالت معذب کننده ، جونگین انگار قصد نداشت که از هیونجین فاصله بگیره
- خوشت اومده کوچولو؟
همین حرف هیونجین کافی بود تا مود جونگین به کل تغییر کنه و حتی نخواد لحظه ای کنار اون آدم خود پسند وایسه
پس با گزاشتن کف دستاش روی سینه ی پسر ، محکم به عقب هولش میده
بخاطر یهویی بودن حرکت پسر رسما به عقب پرت میشه و روی مبل میفته
نگاهی سر شار از سوالای " چه مرگته ؟ " و " مگه مریضی " به جونگین میندازه
اما پسر بدون ذره ای توجه به هیونجین ولو شده روی مبل به سمت کولش می‌ره تا قبل از اینکه هیونجین بخواد کاری کنه از اونجا خارج بشه
اما همین که به در ورودی میرسه و بازش می‌کنه ، دستی از بالای سرش به شدت در و می‌بنده و جونگین و بهش میکوبه
- کجا با این عجله؟
عرقی که از گردن تا ستون فقرات پسر می‌ریزه .. فقط اوضاع رو براش بدتر می‌کنه
انقد نزدیک؟ اونم به هیونجین؟
سرشو بلند می‌کنه تا نگاهی به چهره ی شرور هیونجین میندازه و با خودش یادآوری می‌کنه که اون قرار نیست هیچ کاری بکنه و جونگین هم آدمی نیست که به این چیزا ری اکشنی نشون بده اما اون لحظه .. دیدن هیونجین تو اون پیرهن و شلوار مشکی با موهای کات شده .. از هر وقتی جذاب تر به نظر میومد و فقط جونگین رو به ی کار دعوت میکرد
" بوسیدن مرد رو به روش "
اما جونگین آدمی نبود که یهویی تن به آب بزنه
سعی کرد سر خم شده ی هیونجین رو کنار بزنه اما انگار دست بردار نبود
- هیونجین.. برو‌ کنار
- این چیزیه که واقعا میخوای؟
با گزاشتن انگشتای کشیدش زیر فک تیز پسر ، صورتشو بالا میاره تا به چهره ی سفید و سرخش نگاه کنه
زیباترین نقاشی درست رو به روش بود ، آره پسر رو به روش شبیه ی اثر هنری بود.
لبای سرخش برای بوسیده شدن التماسش میکردن
پس بدون هدر کردن وقت ، سرشو جلو برد تا چیزیو که مدت ها تصورش میکرد رو به دست بیاره ، اما درست همون لحظه با صدای زنگ خونه هر دو نفر به خودشون میان
قبل از اینکه هیونجین بتونه متوجه بشه ، جونگین خودشو از زیر حصار دستای هیونجین بیرون می‌کشه و از خونه ی پسر بیرون میره
هیونجین بهت زده به جای خالیه جونگین خیره میشه ، فکر کردن به اتفاقی که چند لحظه پیش در حال رخ دادن بود باعث میشه اخمی روی صورت خوش فرمش بشینه و نزاره که اون بچه نون از دستش فرار کنه
- ممانعت نکردی پس جوابگو باش یانگ
بی توجه به کسی که زنگ خونشو زده ، با برداشتن سوییچ ماشینش از خونه خارج میشه
با دیدن علامت در حال پایین رفتن آسانسور ، به سمت پله می‌ره
تا جایی که تونست به پاهاش سرعت داد تا همزمان با جونگین برسه و خوشبختانه موفق هم شد
قرار نبود بزاره همه چیز اینطوری تموم شه ، نمیزاشت دوباره فرار کنه.
و اما جونگین
پسر بیچاره رسما ی دور راه اندازی مجدد شد و همین اتفاق باعث شد تا سیستم عامل مغزش بسوزه و بوی سوختگیش تو بینی پسر بچه
دستشو به دستیگره آسانسور میگیره تا نیفته
- من.. داشتم اون .. داشتم میبوسیدمش ؟؟؟؟
دستشو روی لبش گذاشت و تصورش کرد اما همین که متوجه شد داره چه غلطی می‌کنه ، سرشو محکم تکون داد
- نه این اشتباهه این درست نیست
تقریبا نزدیک بود زیر گریه بزنه
نیاز داشت تا برسه خونه و بره توی اتاقش و در و ببنده و برای ی مدت طولانی با کسی حرف نزنه ، انقد به این قضیه فکر کنه تا تمام فسفرای مغزش ته بکشه
با باز شدن در آسانسور توی همفک ساختمون ازش پیاده میشه اما قبل از اینکه بتونه به در خروجی برسه ، مچ دستش توسط فردی ربوده میشه
برمیگرده و با دیدن هیونجین با هاله ای از عصبانیت دورش ، چهره ی قرمزش دوباره جون میگیره
- هیونجین ولم کن فقط بزار این بار برم
اما مرد جوابشو ، فقط نگاهش کرد تا حرفش تموم شه و بعد دستشو کشید و با خودش برد
تقلا کردن در برابر کسی که دو برابرته مفیده؟ مسلما نه
اما جونگین نمی‌خواست به هیچ وجه با اون آدم تنها باشه پس از تمام قوای مغزش کمک گرفت
- ولم کن هوانگ با توام !!
آهی می‌کشه و به آخرین راهش چنگ میندازه
- هیونگ .. آخه مشکل تو چیه؟
تنها این کلمه کافی بود تا هیونجین سر جاش بایسته
- مشکل من دقیقا تویی یانگ جونگین حالا با من میای تا بفهمم این بدبختی که اسیرم کرده چیه!!
جونگین بهت زده به هیونجین خیره میشه
- چی؟ بدبختی؟؟ فکر می‌کنی من اسیرت کردم؟؟؟
تکخندی میزنه و به نیم رخ مرد خیره میشه
- واقعا خنده داری
هیونجین سکوت می‌کنه و تنها به جونگین خیره میشه
- پس این همه مدت از نظرت من ی بدبختی بودم که تورو از قصد تو دستام اسیر کردم؟ دیگه انتظار نداشتم انقد عوضی باشی
با کشیدن دستش از توی دست مرد میخواد ازش دور شه که دوباره دستش توسط هیونجین گرفت میشه
- جونگین تو هیچوقت بدبختی نبودی
جونگین بی هیچ حرفی سرشو پایین نگه میداره
نمی‌خواست این قسمت از وجودش برملا بشه ، همیشه ازش ترس داشت
ترس از اینکه فقط ی ابزار باشی و کسی فقط ازت استفاده کنه
- تو .. تو .. برای من .. خب می‌دونی ی دنسنگ بودی که نقاشی میکشید! و من این رو تحسین میکردم
با شنیدن حرفش ، تنها چیزی که به ذهنش رسید رفتن بود
- می‌خوام برم خونه
- میرسونت
بی هیچ حرف دیگه ای سوار ماشین شدن
جونگین انتظار ابراز علاقه ای از سمت هیونجین نداشت ، اصلا درکش نمی‌کرد ، اما همیشه ی امیدی این وسط وجود داشت که الان نابود شده بود
مشکل اینجا بود که حتی اگه میخواست فراموش کنه ، اون مرد بذر دوست داشتن رو تو قلب جونگین کاشته بود
واقعا نمیدونست باید چیکار میکرد

جیسونگ نگاه تیزی به فلیکس انداخت که باعث شد پسر رو به روش لبخندی مضطرب بزنه
- جیسونگی اخمتم قشنگه قربونت برم
جیسونگ نیم تکونی هم به حالت چهرش نداد
- فدای اون چشمات بشم
دریغ از یک کلمه
- الهی کابوس رویاهات بشم ای درد همش زل زده خب چیکار کنم تو اگه باشی چیکار می‌کنی کل دیشب و گریه کردم چون دلم براتون تنگ میشد همش آرامش نزاشتم واسه چان همش دارم از شماها میگم منم دلم واستون تنگ شده ولی نمیتونم چانم ول کنم
جیسونگ بهت زده به فلیکس خیره شد
- فلیکس واقعا که خنگی
دو نفر به همدیگه خیره شدن و لحظه ای بعد توی بغل هم در حال زار زدن بودن
- آخه ( فین ) احمق من با کی دیگه دعوا کنم؟؟؟
- ( فین ) تو نیستی بوی پنکیکات تو دماغمه
صداشون جوری بلند بود که همه ی حالی اون محل متوجه موضوع گریشون شده بودن

فلیکس فقط برای یک شب خونه ی چان موند چون خیلی دلتنگش بود و از طرفی به قدری به جونگین و جیسونگ وابستس که کل شب نتونست چشم رو هم بزاره! پس الان که برگشته خونه فقط دلش میخواد اهالی خونه رو بغل کنه و بهشون بگه چقد دوستشون داره ، صادقانه و پاک

بعد از کلی حرف زدن ، انگار که سالها از رفتنش به خونه میگذره بالاخره فلیکس تصمیم گرفت سوالی که مدت هاست ذهنشو مشغول کرده رو بپرسه
- جیسونگ
- ها
پف فیلی تو دهنش انداخت و به تلویزیون خیره شد
- آم ها خب می‌دونی ی سوال
- اینطوری که داری میگی یعنی ممکنه سوالت یا دلیل مرگت باشه یا شادیت
فلیکس لبخند عریضی میزنه و سری تکون میده همین باعث میشه جیسونگ مشکوک نگاش کنه
- خب بنال ببینم چی میگی
فلیکس نزدیک تر میشه و بازوی جیسونگ و تو دستش میگیره و همین حرکتش باعث میشه جیسونگ چشم غره ای بهش بره
- جیسونگا
- چیه؟
فلیکس نگاه مظلومی به جیسونگ میندازه و خیلی سریع افکار ذهنشو به زبون میاره
- مینهو هیونگ رو دوست داری؟
برخلاف چیزی که فلیکس فکر میکرد ، جیسونگ آروم بود
انگار که این سوال ی سوال خیلی رندوم مثل رنگ مورد علاقش باشه ، همون قدر آروم شروع به فکر کردن کرد
- فکر نمیکنم واقعا بتونم همچین آدمی رو دوست داشته باشم فلیکس متاسفم
حرفای جیسونگ همیشه اون معنی که می‌گفت رو نداشت ، کاملا برعکس بود
چیزی که میگفتی انعکاسی از واقعیت افکارش بود
همین باعث شد سد فلیکس لبخند کوچیکی بزنه چون جیسونگ خبر نداشت که فلیکس و جونگین از این قضیه دروغ گفتنش خبر دارن
پس با خیال راحت به فیلم دیدنش ادامه داد
- حالا سوالت بر طرف شد
- کاملا!!
با باز شدن در و ظاهر شدن کسی توی چهارچوب ، هر دو نفر برمیگردن و با جونگین رو به رو میشن
فلیکس رسما به سمت پسر پرواز می‌کنه و جونگین رو توی بغلش میگیره
جونگین متوجه حضور فلیکس نشده بود ، به قدری ذهنش مشغول بود که فقط به زمین خیره شده بود ، اما این گرمای آغوش براش آشنا میومد
- هیونگ!!!
با خوشحالی فلیکس رو بغل کرد ، بغل فلیکس مثل مورفین برای روح دردناکش بود
جیسونگ بلند شد و پفیلا خوران به اون صحنه زل زد
- اه اه بسه دیگه حالم بهم خورد چندشا
جونگین آروم می‌خنده و به جیسونگ نگاه می‌کنه
- هیونگ؟ توام بیا
و اینجوری میشه که در نهایت ، مکان امن اونا ، آغوش همدیگس.

I'm not g!yWhere stories live. Discover now