30// The End of a story

114 25 8
                                    

موضوع پیچیده شده ، فلیکس و جیسونگ هر دو مثل دخترای دمه عقد رفتن سر خونه زندگیشون و این وسط جونگینه که تنها مونده
گله ای هم نداره ، اما دوست پسرای دوستاش ، نمیزاشتن اونا اصلا پیش جونگین بمونن
خونه ای که قبلاً توش صدای اونها می‌پیچید ، الان فقط اغوشش به روی جونگین بازه

پوشش روی رمز و کنار زد و به آرومی رمز در رو وارد کرد
کفشاشو از پاش درآورد و با خستگی وارد خونه ی ساکت و سوت و کور شد
تاریکی خونه ای که زمانی روشن ترین مکان بود رو در بر گرفته بود
با خستگی کولشو روی مبل انداخت و به سمت سرویس گوشه خونه رفت
آبی به صورتش زد و دستاشو به روشویی تکیه داد
سرشو پایین نگه داشته بود و به افتادن قطرات آب از روی صورتش به سینک خیره بود
سکوت حکم فرما بود
سرشو بالا آورد و این بار به خودش نگاه کرد
پسر بیست و دو ساله ای که از هر زمانی تو زندگیش خسته تر به نظر میومد
موهاش به نسبت بلند شده بود و با خیس شدنشون به پیشونیه سفیدش چسبیده بودن
پلکی زد و حالت یخ زدش بیرون اومد
به سمت آشپزخونه رفت و در یخچال و باز کرد
بطری آبی از داخلش برداشت و به سمت مبل رو به روی تلویزیون رفت و خودشو روش ولو کرد
گوشیش رو از داخل زیپ کیفش درآورد و روشنش کرد ، مثل همیشه هیچ پیامی براش نیومده بود
هومی کشید و ی قلپ از بطری آب خورد
سرشو به پشتیه کاناپه تکیه داد و به سقف زل زد
طبق عادت ، شروع به مرور کردن اتفاقات ۶ ماه گذشته ی زندگیش کرد
نیشخند محوی روی لبش جا خشک کرد
زمان زود می‌گذشت ، این ی حقیقت بود

- ۶ ماه قبل -
جیسونگ با کمری لنگ پیش جونگین و فلیکس ایستاده بود و توی کمترین زمان ممکن تمام اتفاقات روز قبل رو براشون تعریف کرده بود
فلیکس با افتخار به جیسونگ خیره بود و دسته به سینه و با لبخند سرشو تکون میداد و جونگین هم با اینکه خوشحال بود اما با قیافه ی پوکر به جیسونگ خیره بود
- یعنی الان واسه ی لنگیه کمرت باید بهت تبریک بگم؟
- نه جونگین برای یک مرحله تا حامله شدن بهش تبریک بگو
جیسونگ چشم غره ای به اون دو نفر رفت و بعد هر سه نفر با هم زدن زیر خنده و شروع به راه رفتن کردن
- پس هیونگ مغرور و سفت و سخت من بالاخره عاشق شده
- اه اه عاشق چه کوفتیه فقط هول بازی درآورده
- جیسونگگگ
جیسونگ خنده ی بلندی کرد و دستاشو به حالت دفاع بالا برد
- باشه بابا به داداشت چیزی نگیا
قرار شد اون شب با هم برن و بخاطر مزدوج شدن دو نفر از گروهشون جشن بگیرن و این کارم کردن
طبق معمول جونگین سمت نوشیدنی های بدون الکل رفت و مست شدن هیونگاش رو تماشا کرد
بعد مدتی هر دو نفر کامل مست شدن و تو حلق هم در حال رقصیدن بودن و همین باعث شد تا جونگین خندش بگیره
- یا یا این چان نیست و اینم مینهو نیست از هم بکشید بیرون
دستشو بینشون گذاشت و از همدیگه جداشون کرد
- لی مینهو منو دوست .. داره جونگی..ن
- آره آره می‌دونم
- همش.. به.. لطف منه
- تو برنامه ریخته بودی فلیکس هیونگ مگه نه ؟
- د..قی..قا
سرشو تکون داد و اونارو به سمت صندلی هدایت کرد
- بشینید که لب مرگید
لیوان ابشو برداشت و دستشو داخلش برد و به سمت صورت جیسونگ تکون داد
- این برای تو
جیسونگ با برخورد قطرات آب سرد به صورتش تو جاش درصد
دستشو دوباره داخل لیوان برد و این بار سمت فلیکس رفت
- و اینم برای تو
فلیکس هم مثل جیسونگ توی جاش پرید
- خب حالا که به نسبت هوشیارید پاشید بریم خونه
زیر بغل هیونگاشو گرفت و به سمت در خروجی بار رفت
به هر بدبختی که بود اون شب به خونه برگشتن
روز بعد هم خیلی عادی گذشت تا ساعت شیش عصر.
جیسونگ و فلیکس ذوق زده توی حال پریدن و این حرکتشون باعث تعجب هر سه نفرشون شد
بالاخره جونگین به حرف اومد و اون دوتا هم به خودشون اومدن
- چیشده ؟
- اول تو بگو
- نه تو بگو
- نه تو بگوو
- اه درد خودم میگم
فلیکس چشم غره ای به جیسونگ رفت و منتظر حرفش موند
- مینهو گفت امشب میخواد ببرتم ی رستوران با هم بریم دیت
- نمیدونستم از مینهو هیونگ همچین کارایی هم برمیاد
- باور کن منم که برادر چوچیکترشم از این روش خبر نداشتم
جونگین و فلیکس با تعجب به جیسونگ نگاه میکنن و بالاخره صدای جیسونگ درمیاد
- چیه ؟ اصلا چرا تو نمیگی چیشده فلیکس
فلیکس که تازه به یادآورد که قضیه از چه قراره دوباره هیجان زده میشه و با چشمایی که انگار توشون ستاره هک شده تو جاش میپره
- میخوایم با چان بریم کارآگاه چوب سازی تا مجسمه بسازیم
- این خیلی خوبه
جیسونگ و فلیکس با شنیدن صدای جونگین و به یاد آوردن اینکه جونگین تو کل این مدت باید تنها باشه به طرفش برمیگردن تا چیزی بگن اما به محض اینکه جونگین متوجه قصد و نیتشون میشه به بلند میشه و به سمت اتاقش می‌ره و با دست پر برمیگرده
دستاشو به طرف اونا میگیره و بازشون می‌کنه
- خیلی دارین دراماتیک رفتار میکنین ، برین خوش بگذرونین و نگران من نباشین این دستبند ها هم مال شماهاست ، با اینا ما همیشه پیش همیم

I'm not g!yWhere stories live. Discover now