Part20 آخرین ایستگاه

595 144 42
                                    

شاید الان وقتشه این آدم ناقص از زندگی خداحافظی کنه.‌..
با دیدن نور بزرگی که سمت چپم بود چشم هامو بدون هیچ اذیتی بهش دادم.
× یونگییییییییییییییی...

طولی نکشید نگاهم از اون نور عجیب به سیاهی ختم شد. صدای جعبه موزیکالم اروم اما واضح شنیده میشد. صدای لالایی مادرم در کنارش موسیقی دلنشینم رو رنگ میداد. اما صدای...
صدای خنده های عجیب که دورادورم رو گرفتن کاری کرد تا اون حس دلنشین بدون دریغ جاش رو به هراس و کلافگی بده. این صداها آشناتر از همیشه بودن!!!
صدایی از جنس کاغذ...

کاغذ تیز و برنده نیست؛ اما اگر کاره چاقو رو به دوش بکشه از اون آسیب زننده تر میشه.
توقعی از این کاغذ نداری اما میبینی؛ قطرات خونی که اون کاغذ رو با اشتیاق به قرمزی میکشونن آزاردهنده اس.
× یونگی؛ هی پاشو لعنتی
صدای اون لعنتی بود؟؟؟
صداش از جنس همون کاغذ بود. ازاردهنده و برنده...
با شنیدن صداش پلک چشم هامو آروم از هم باز کردم و نگاهمو به فرد بالا سرم دادم. چرا دیدن قیافه این آدم برام هیچ دلگرم کننده نیست‌‌.
× دیوونه شدی هان؟ انقدر میخوای بمیری؟

نگاهمو از قیافه به ظاهر نگرانش به دور اطرافم دقیق کردم تا موقعیتی که داخلش گیر کرده بودم رو بسنجم. آدمای زیادی به غیر از جونگکوک اما با فاصله زیاد دورم تجمع کرده بودن و مشغول پچ پچ بودن.
انگار اتفاقی که برام افتاده بود باعث به وجود اومدن سرگرمی امشبشون بود. حتما بعد از رفتن میگن یه پسره مست معلول افتاده بود تو خیابون تا خودش رو بکشه.
با کشیده شدن یقه هودیم از پشت گردنم از رو زمین بلند شدم و با تمام متعادلی که باز به سراغم اومده بود ایستادم.
× کمتر سیرک راه بنداز!
+ هه سیرک؟
× دورتو نگاه کنی بد نیست!!!

انگشت اشاره امو سمتش گرفتم و با فشار زیاد به قفسه سینه اش کوبیدم. همزمان لب زدم:
+ اگه یکی مثل تو دنبال سرم راه نمیفتاد و هی تعقیبم نمیکرد هیچوقت این اتفاقا نمیفتاد.
× توهم زدی نه؟ چرا باید دنبال یه احمقی مثل تو راه بیفتم؟؟؟
باره دیگه با شدت کمتر از قبل با انگشت اشاره به قفسه سینه اش ضربه زدم.
+ منو تحمق فرض نکن جئون جونگکوک.
× چه عجب زبونت میچرخه دو کلوم حرف بزنی و به پت پت نیفتی...

اینکه اختیار حرف زدنم رو داشتم همش به لطف مشروبی بود که خورده بودم. یقین داشتم اگه تا حدی مست نبودم نمیتونستم جلوروش دربیام. نه برای ترس بود و نه برای حساب بردن.
فقط این اتفاقی فاکی به خاطره اوتیسمی بودنم به وجود میومد...
+ میدونی تقصییر تو نیست! یادت ندادن که با کی چجوری برخورد کنی...
انگشتمو از قفسه سینه اش برداشتم و به حالت نمادین و فرمالیته با گوشه لباسم شروع به تمیز کردنش کردم.
نگاه متعجب جونگکوک رو حرکتم زوم بود و همین کاری میکرد برای گفتن حرفم دست دست نکنم.
+ میترسم عوضی بودنت بهم سرایت کنه فقط پیشگیری کردم.

 ( تکمیل شده) ASDWhere stories live. Discover now