منو می‌بری خونه؟

43 10 0
                                    

کاپل: سکای⁦(⁠づ⁠ ̄⁠ ⁠³⁠ ̄⁠)⁠づ⁩

حس بدی داشت و دلش داشت پیچ میخورد، موقعیتش افتضاح بود و این برای کل زندگی جونگین یه روند عادی محسوب میشد، کِی شده بود که از بودن تو این دنیا لذت ببره یا دقایقی رو خوش باشه؟...
جونگینی که از بدو تولد خواسته نشده بود!معلوم نبود که پدرش یا مادرش کیا هستن، چند روزه بود که بر حسب اتفاق میون تلی از آشغال تو یه کارتن کثیف، نیمه جون پیدا شده بود. خودش که یادش نمیومد اما اینارو یکی از کارکنان نوانخانه ای که توش بزرگ شده بود، گفته بود البته نه از سر لطف بلکه از سر عصبانیت، چون جونگین کوچولو دوست نداشت به بدنش اونجوری دست بزنن و اون مرتیکه رو هل داده بود، و اون مرد بهش گفته بود که یه جنده دوزاری که ناخواسته حامله شده و جونگینو دور انداخته و الآنم بهتره جونگین که حتی برای مادرش آشغالی بیش نبوده جایگاه خودشو بدونه، و البته خیلی چیزهای دیگه که حوصله نداشت دوره کنه.
همچنان ذهنش درحال پرواز بود تا اینکه لبهاش تو دهن مرد روبروش فرو‌رفت، ناگهان حس کرد کمرش که به دیوار تکیه خورده داره یخ میزنه و شکمی که از دیشب چیزی توش نرفته بود جز همون چند تا بادوم زمینی که از رو کانتر توی بار میون مزه ها کش رفته بود، داره میاد تو دهنش. حالش بد بود، با دست کمی مرد مست جلوش رو عقب زد و با نگاهی اشکی به مرد گفت:

_پس کی میریم؟تو گفتی منو می‌بری خونه؟

مرد که مستیش در حدی نبود که قشنگی طعمه ی روبروش رو نفهمه، سعی کرد پسرک رو آروم کنه تا بتونه تو همون کوچه ی تاریک و خلوت کارش رو انجام بده، پسرک برای نادیده گرفته شدن زیادی خواستنی بود و البته که تصمیمی برای بردنش به خونه ای که همسرش تو اون منتظرش بود، نداشت!

×باشه دیگه...گفتم که می‌برمت...فقط اول باید یکم بیشتر بشناسمت سوییتی...تو شیرین‌تر از اونی که بتونم تا خونه تحمل کنم...بهتر نیست به جای این حرفا یکم دیک ددی رو‌ ساک بزنی آخه نمی‌خوایم این هلوهای خوشگل دردشون بیاد...مگه نه؟!...

دستاش گوشت باسن جونگین رو محکم چلوند و باعث چین خوردن پیشونی و گوشه چشمهاش شد، کاش هنوز میتونست خونه دوست پسرش بمونه، اونجوری هنوز یه سقف بالا سرش داشت، براش مهم نبود که دوست پسرش یه خائنه‌ و خودش وسط سکس مچش رو گرفته، همون دیشب هم کلی بهش التماس کرد که از خونه نندازتش بیرون ولی اون اصلا گوشش بدهکار نبود، و جونگین خسته از کار پاره وقتش رو از خونه بیرون انداخت، بعد اینکه دوست پسرشم دورش انداخت دیگه جایی رو نداشت که بره، تصمیم داشت تو پارک بخوابه که پارکبان فکر کرد جونگین تن فروشه پس با عصبانیت بیرونش کرد، جونگین فقط دنبال جایی برای موندن بود.
افکارشو جمع کرد به هر حال جایی برای رفتن نبود و مجبور بود برای شب هر طور شده بره خونه ی همین یارو که در حال کبود کردن گردنش بود، پس سعی کرد مرد رو کمی از خودش جدا کنه تا بتونه بدون ترس از بالا آوردن حرف بزنه:

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 24, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Exo's one shots Where stories live. Discover now