«پارت سی و هفت»
[ ویو تهیونگ ]
پشت سرم ایستاده بود و شونههام رو ماساژ میداد: عشقم گفتم که معذرت میخوام، چیکار کنم تا ببخشیم؟
ته: ولم کن حوصله ندارم
بو آه: مو فرفریم ببخشتم دیگه
ته: آه ولم کن
بو آه: هانی چطوری ولت کنم؟ میدونی که چقدر دوست دارم، بخوامم نمیتونم ولت کنم پس هیچوقت اینو بهم نگو!
ته: دوستم داشتی و مجبورم کردی که به اون عوضی زنگ بزنمو دعوتش کنم؟
بو آه: من فقط میخواستم رابطتتونو بهتر کنم
ته: من نخوام با اون یوبس رابطهامو بهتر کنم باید کیو ببینم؟ آه فکر اینکه تا چند دقیقه دیگه قراره برسن خونمون عصبیم میکنه!
بو آه: عشقم عصبی نباش دیگه، فوقش با همدیگه کنار نمیاید و دیگه دعوتش نمیکنیم
ته: مگه تو میزاری؟
بو آه: آخه مگه من چیکار کردم؟
ته: اول مجبورم میکنی زنگ بزنم بعدم جوری رفتار میکنی که انگار بی تقصیری و آخر سرم میگی عصبی نباشم!
بو آه: ببین تو مگه نمیگفتی جیمین برات خیلی با ارزشه؟
ته: الان این موضوع چه ربطی به جیمین داره؟
بو آه: عشقم چرا خنگ شدی؟ طرف همسر جیمینه، جیمینم که میگی اونو دوست داره از یه طرفم تو مثل خانوادهاش میمونی نمیتونه ولت کنه پس این وسط جیمین با لجبازی تو و همسرش زیر فشار میمونه، شما دوتا باید بینتون صلح کنید، سعی کنید رابطتونو درست کنید تا جیمین دیگه از دست شما دوتا ناراحت نباشه
ته: اول آخرش جیمین منو انتخاب میکنه الکی چرا باید رابطم با اون جئون عوضی رو درست کنم؟
گوشم رو محکم کشید و پرسید: ببینم تو الان چی گفتی؟
ته: آییی گوشم
بو آه: میگم چی گفتی؟
ته: عزیزم گوشمو کندی، کدوم حرفم رو نفهمیدی؟
بو آه: جیمین چرا باید تورو انتخاب کنه؟
پوزخندی زدم: اوه پس حسودیت شد!
بو آه: تهیونگ! دارم جدی صحبت میکنم
ته: اول گوشمو ول کن بعدشم بیا اینجا بشین
به روی پاهام اشاره کردم که گفت: نمیخوام برو به همون جیمین جونت بگو روی پاهات بشینه!
دستشو گرفتم و به سمت خودم آوردم، روی مبل انداختمش و روش خیمه زدم: به جیمین میگفتم با کله میومد بغلم ولی هیچوقت اینو جلوی همسرش نگو، بعدشم جیمین برادرمه ولی تو...
بو آه: من چی؟
لبخند خبیثانهای بهش زدم و دستم رو از زیر لباسش زد کردم، انگشتام رو روی شکمش کشیدم که پرسید: داری چیکار میکنی؟
ته: معلوم نیست؟
بو آه: الان؟
ته: مشکلش چیه؟
بو آه: مشکلش اینه که من نمیخوام جلوی دوستت لنگ بزنم!
دستمو از زیر سوتینش رد کردم و نوک سینهاش رو به بازی گرفتم: خب آروم پیش میرم
بو آه: ته... خواهش میکنم تمومش کن!
ته: ولی من که چیزیو شروع نکردم چیو تمومش کنم؟
بو آه: تو چه منو بکنی چه نکنی تا چند دقیقه دیگه مهمونامون میرسن پس مثل یه پسر خوب از روم بلند شو و برو فروشگاه!
حالت گریه به خودم گرفتم و روی مبل نشستم: نمیخوام، میگم نمیخوام ببینمش! چرا کسی نمیفهمه من چی میگم؟ اصلا زنگ میزنم جیمین میگم بدون جئون جونگکوک بیاد!
بو آه: چی داری میگی؟ بچه شدی؟
ته: اره اصلا من بچم
بو آه با دستش دو طرف صورتم رو گرفت و بوسه ای روی لبم گذاشت: انقدر غر نزن، نمیگی با این حجم از کیوتیت کم مونده من سکته کنم؟
ته: یااا حق نداری ترکم کنی!
بو آه: اگه ترکت کنم مجبورم بچمونو تنهایی بزرگ کنم!
لبخندی از روی رضایت زدم: منتظرم تا هفتهی بعد جواب تست مثبت بشه!
بو آه: و اگه نشد؟
ته: انقدر امتحان میکنم تا بشه!
خندید و گفت: فکر کنم قراره یه مهدکودک داشته باشیم!
ته: پس چی...
بو آه: خب بچه رئیس پاشو برو فروشگاه، چندتا قوطی آبجو بخر!
ته: الکل برات ضرر داره
با اخم نگاهم کرد: هنوز که حامله نشدم ته!
ته: خب که چی؟
بو آه: هوففف، باشه من نمیخورم ولی برو بخر
ته: اوکی، چیز دیگهای نمیخوای؟
بو آه: نه فقط سریع برگرد
ته: باشه عزیزم
از روی مبل بلند شدم و به طرف درب خروج رفتم، به جلوی درب ساختمون که رسیدم، دیدم که جونگکوک درب ماشین رو باز کرده و منتظر اینه که جیمین پیاده بشه، اوه چه جنتلمن! طولی نکشید که جیمین همراه یه بچه از ماشین پیاده شد، چشمام به بزرگترین حد خودشون رسیده بود! چی داشتم میدیدم؟! بچه؟! نکنه بچهی خودشه؟ ولی جیمین که پسره! اگه دخترم بود یه سال نشده که با هم دیگهان پس اوکی این قضیه کنسله! اصلا نکنه بچهی جونگکوکه؟ ودف؟! بچهاش رو انداخته گردن جیمین؟
با صدای جیمین دست از فکر کردن برداشتم، اینبار از نزدیک صحنهای که فکر میکردم اشتباه دیدمو میدیدم، بچهای با چشمای درشت و موهایی نازک دقیقا توی بغل هیونگم بود!
جیمین: هی ته چت شده؟!
ته: هیونگ این بچه کیه؟
نگاهی به بچهی توی بغلش انداخت و لبخندی زد: اسمش آراست! خوشگله نه؟
ته: چیمی اسمشو نپرسیدم میگم چرا تو بغلت باید یه بچه باشه؟ رفتین از شیرخوارگاه نوزاد گرفتین؟
جونگکوک با کریر و ساک صورتی رنگی نزدیکمون شد و گفت: اصلا به تو چه؟
جیمین: کوک خواهش میکنم یه امشبو با همدیگه کلکل نکنید!
چشم غرهای بهش رفتم و گفتم: باید با هم صحبت کنیم ولی تنهایی! فعلا برید خونه من باید برم فروشگاه
جیمین: فروشگاه برای چی؟
ته: آبجو و خوراکی نداریم، یادم رفت دیشب بگیرم تا چند دقیقه دیگه میام خونه شما برید بالا، بو آه خونست!
جیمین: باشه
کوک: صبر کن منم باهات میام!
ته: کجا؟
کوک: فروشگاه
ته: چرا؟
کوک: عزیزم تو میتونی کریرو ببری؟ یا خودمم تا خونشون بیارم؟
جیمین: مشکلی نیست، فقط ساکشو بنداز رو شونهام چون نمیتونم نگهش دارم
کوک: شونت قبلا آسیب دیده بود، نباید چیزای سنگین برداری
ته: اه اه چندشا! برید گمشید بالا حالم بهم خورد!
جیمین خندید و رو به جونگکوک گفت: برو من مشکلی ندارم، جونگکوکم وسایلو تا آسانسور برد و بعد از اینکه جیمین رفت بالا به سمتم اومد و پرسید: از کدوم طرف باید بریم؟
ته: انتهای همین خیابون سمت چپه
کوک: بیا با ماشین بریم
ته: من میخوام قدم بزنم، عجلهای ندارم
کوک: باشه پس منم پیاده میام
ته: اگه میخوای میتونی با ماشینت بری
کوک: نه نیازی نیست
ته: آهان
حرفی بینمون زده نمیشد، به فروشگاه رسیدیم، سبدی رو برداشتم، همینطور که قدم میزدم و به قفسههای داخل فروشگاه نگاه میکردم تا چیزایی رو که نیاز داشتم بردارم، بدون اینکه نگاه جونگکوک کنم پرسیدم: برای چی میخواستی بیای فروشگاه؟
کوک: برای آرا باید بستنی بگیرم
ته: بستنی؟
کوک: روز بدیو داشت باید از دلش در بیارم وگرنه شب نمیزاره بخوابیم
ته: آهان... بچهی خودته؟
کوک: نه
ته: پس پیش شما چیکار میکنه؟
کوک: شاید بعداً کلا بخوایم پیش خودمون نگهش داریم
ته: تا جایی که من میدونم جیمین همیشه دوست داشت بچه خودشو داشته باشه و بغلش کنه نه کسی که از وجود اون نیست!
کوک: منظورت چیه؟
ته: هیچی بیخیال
چیزی نگفت به سمت یخچال رفت تا بستنیشو برداره، چندتا چیپس با طعمهای مختلف و چند قوطی آبجو برداشتم و برای جیمین هم دو مدل پاستیل برداشتم؛ به سمت صندوق رفتم و خریدامو حساب کردم، روی صندلی نزدیک صدوق نشسته بودم و داشتم با گوشیم بازی میکردم که شیر توتفرنگیای جلوی گوشیم گرفته شد، با تعجب به صاحب دست نگاه کردم که جونگکوکو دیدم در حالی که کیسهی خریدش رو روی زمین گذاشته بود در حال خوردن شیر موز بود و با چشمای درشتش اطرافو نگاه میکرد!
شیر توت فرنگیو از دستش گرفتم و زیر لب تشکری کردم، از روی صندلی بلند شدم، جونگکوک کیسهی خریدش رو از روی زمین برداشت و باهم از فروشگاه خارج شدیم
ته: مطمئنی فقط بستنی خریدی؟
کوک: شیر خشک و پوشکشم آخراش بود باید میگرفتم
ته: یه سوال میتونم بپرسم؟
کوک: نکه تا الان هیچی نپرسیدی!
ته: این فرق داره...
کوک: چیه؟
ته: ببینم تو واقعا جیمینو دوست داری؟
کوک: اگه نداشتم این همه برای داشتنش تلاش نمیکردم
ته: من میدونم چطوری باهاش ازدواج کردی!
کوک: کل کره میدونن ما چطوری ازدواج کردیم!
ته: من میدونم با جون میا تهدیدش کردی تا همسرت بشه!
دست از حرکت کردن برداشت که به عقب برگشتم و نگاهش کردم، بدون اینکه حالت صورتش تغییر کنه گفت: خب؟
ته: فقط من میدونم، بجز من به کسی نگفته منم همینطور!
کوک: خانوادهاش چیزی نمیدونه؟
ته: نچ
دوباره شروع به راه رفتن کرد و منم پشت سرش راه افتادم که گفت: مجبور شدم اینکارو کنم
ته: چرا؟
کوک: میدونستم قبولم نمیکنه
ته: ولی اون الان باهاته!
کوک: اره بعد از گذروندن کلی بدبختی
ته: نمیارزید؟
کوک: میارزید...
ته: شاید اوایل باهات مخالف بودم و دوست نداشتم جیمین پیشت باشه ولی میخوام بدونی من باهات مشکلی ندارم، همینکه الان کنارت خوشحاله برام کافیه
.
درب خونه رو باز کردم که صدای بو آه و جیغهای بچه میومد، جونگکوک با عجله وارد خونه شد و منم پشت سرش رفتم که دیدم بو آه آرا رو داره قلقلک میده
با ناامیدی گفتم: بو آه!
سرشو بلند کرد و از روی مبل بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد و به جونگکوک سلام داد
جیمین از توی اتاق در اومد و رو بهمون گفت: عه برگشتین
ته: معلوم هست اینجا چه خبره؟
جونگکوک آرا رو از روی مبل بلند کرد و توی بغلش گرفت، رو به جیمین کرد و با صدای آرومی گفت: براش خریدم
جیمین: الان آمادهش میکنم
ته: چیو؟
جیمین: میان وعدهشو!
بو آه: این بچه خیلی شیرینه ته!
ته: اره، تو نزدیک بود از شیرینی زیادش خفهاش کنی! ببین از نفس نکشیدن قرمز شده بود
بو آه: تقصیر خودش بود، من نتونستم اون حجم از سوییتیو تحمل کنم!
جیمین از داخل کیسه، بستنی و یدونه موز رو برداشت و از کابینت ظرف کوچک رو برداشت و یه تیکه موز رو داخل ظرف خورد کرد
ته: داری چیکار میکنی؟
جیمین: شما به کارتون برسید، من الان کارم تموم میشه!
بستنیو به ظرف اضافه کرد و به سمت جونگکوک رفت، ظرف رو روی میز گذاشت و از داخل ساک صورتی رنگ، دستمال نازکی رو برداشت و به سمت جونگکوک برگشت، بچه با دیدن جیمین خودش رو توی بغل جونگکوک تکون داد و دستاشو به طرف جیمین باز کرد و گفت: ماما... بَ بَ
ته: چی؟
بو آه: گفت ماما؟
جیمین با عصبانیت نگاهم کرد که از ترس چیزی نگفتم و جلوی دهن بو آه رو گرفتم تا ساکت بشه... جیمین دستمالیو روی سینهی بچه گذاشت و از یقهی لباسش رد کرد؛ من و بو آه مثل ندید بدیدها داشتیم همه حرکاتشو نگاه میکردیم، بو آه دستمو از روی دهنش برداشت و گفت: راستی بریم ناهار بخوریم، قبل از اومدنتون میز رو چیدم تا دستتونو میشورید منم غذاها رو روی میز میارم
ته: باشه
جیمین رو به جونگکوک گفت: من غذاش رو میدم تو برو
کوک: با هم میریم
ته: جیمین خیلی کندی، با این روند پیش بری تا شبم بستنیش تموم نمیشه
کوک: همهاشو نمیخوره
ته: پس چرا انقدر آماده کردین؟
جیمین: ظرفش خالی باشه نمیخوره
ته: چه غلطا
جیمین: ته!
ته: خب چیه؟ دفعه اوله میبینم یکی از این عادتا داره!
کوک: دستشوییتون کجاست؟
ته: انتهای راهرو درب سمت راست
.
بعد از ناهار جیمین با کلی بدبختی تونست آرا رو بخوابونه و با خیال راحت بشینه پیشمون... روی زمین نشسته بود و داشت پاستیلی که براش گرفته بودم رو همراه آبجو میخورد
بو آه: حس میکنم بچه داری خیلی سخته نه جیمین شی؟
جیمین: اره سخته، مخصوصا امروز که اوج لج کردناش بود!
ته: چرا چی شده بود مگه؟
کوک: شامپوش تموم شده بود جیمین از شامپوی خودش به آرا زد اونم هی گریه میکرد، اصلا یه وضعیتی بود!
ته: راستی هیونگ تو عکسای بچگی جیمینو دیدی؟
کوک: نه
ته: خیلی بانمکه مطمئنم ببینی دوست داری یه بچه ازش داشته باشی
کوک: اون همین الانشم بچست
جیمین: من کجا بچم؟
با دستش موهای جیمین رو بهم ریخت و گفت: تو کوچولوی منی...
بو آه: چه سوییت
جیمین: بو آه شی یجور داری حسرت میخوری انگار تهیونگ هر روز داره شکنجت میکنه!
بو آه: شکنجه؟! اره میکنه
ته: کیم بو آه چه شکنجه ای؟
جیمین: صبر کن ببینم... چی چی بو آه؟
ته: کیم!
جیمین: عه نه بابا؟
ته: به زودی قراره ازدواج کنیم!
جیمین: بعد تو اینو به من نگفتی؟ دقیقاً میخواستی کی بگی؟ روز عروسیت؟
ته: نه هیونگ، میخواستم بگم ولی فرصت نشد
جیمین: بزار شب به مامان میگم، اگه دیگه گذاشتم تو خونه راهت بدن!
ته: یااا به سوجین شی بگی باهام قهر میکنه!
جیمین: هه میگم قراره به زودی مامان بزرگ بابا بزرگ بشن!
ته: ...
جیمین: چرا لال شدی؟
ته: خب...
جیمین: خب چی؟
کوک: جیمین ولش کن
جیمین: صبر کن، اره؟
رو به بو آه کرد و با صدای بلندی پرسید: آره؟
بو آه: اصلأ نمیدونم راجع به چی صحبت میکنید!
ته: راستی هیونگ جیمین قبلا توی مدرسه دوست دختر داشت از این پلنگا که...
جیمین دستشو روی دهنم گذاشت و گفت: اوکی به اوما نمیگم پس فقط خفه شو!
کوک: داستان چیه؟
ته: خب اون موقع جیمین....
جیمین: یه کلمه دیگه بگی جوری میزنمت که آرزوی پدر شدنتو به گور ببری!
ته: غلط کردم، من هنوز جونم
رو به کوک کردم: هیونگ دلم برات میسوزه، چطوری تحملش میکنی؟
جونگکوک لبخندی زد و گفت: من که راضیم
ته: منم بودم از ترسم این حرفو میزدم!
جیمین: نه جدی مثل اینکه تو امروز هوس مردن کردی!
بو آه: میگم نظرتون با پیکنیک چیه؟
ته: اره اره موافقم
جیمین: فقط کابلو بگیر!
لبخند مستطیلی زدم که بو آه لپم رو کشید و گفت: کیوت
جیمین: دوران راهنماییش رو میدیدی میفهمیدی کیوت یعنی چی!
کوک: مگه چه شکلی بود؟
جیمین: شبیه فقیرایی که از دوران چوسان فرار کردن
ته: یاااا چیم! چرا داری چرتو پرت میگی؟
بو آه: اره؟
ته: دروغ میگه بخدا
کوک: منم شنیدم کسایی که بچگی زشتی رو سپری کردن وقتی بزرگ میشن خوشگل میشن
ته: هیونگ تو دیگه چرا؟
جیمین: حقیقت تلخه
بو آه: جاش الان سکسیه و من راضیم
جیمین: منم راضیم
کوک: تو دیگه چرا؟
جیمین خندید و گفت: چون هنوزم خنگه و سریع عصبی میشه
بو آه: عشقمو اذیت نکن جیمین شی...
جیمین: خودش خنگه به من چه!
بو آه: پیکنیک چی شد؟ آخر هفته بریم یا نه؟
کوک: برای من فرقی نمیکنه جیمین باید بخواد بره
جیمین: فعلا که سرکار نمیرم پس مشکلی ندارم
ته: سرکار نمیری؟ چرا؟ اخراج شدی؟
جیمین: نه
کوک: من گفتم نره
ته: هان؟
جیمین: مرخصی با حقوق گرفته برام
ته: واوو، میگم هیونگ نمیشه برای منم با رئیسم صحبت کنی و مرخصی با حقوق بگیری؟
کوک: نه
ته: از اولم میدونستم آبی ازت گرم نمیشه...
YOU ARE READING
𝗔𝗳𝘁𝗲𝗿 𝘆𝗼𝘂...(ᴷᵒᵒᵏᵐⁱⁿ)
Romanceپارک جیمین دانشجوی سال آخر رشته مدیریته که برای تکمیل واحد های آخر رشته تحصیلیش مجبور میشه داخل شرکت LVQ بعنوان کارآموز بیاد این وسط چی میشه سر لج و لج بازی جئون جونگکوک با پدرش جیمین طعمه هدف های جونگکوک قرار بگیره و با تهدید مجبور به ازدواج با ج...