𝗣𝗮𝗿𝘁 19

273 55 36
                                    

بیست و چهار ساعتی می‌شد که زندگیش تیره و تار شده بود.
گوشه‌ی اتاقش نشسته بود و فقط به دیوارِ سفیدرنگِ روبه‌روش نگاه می‌کرد.

اگه بیرونش نمی‌کرد هرگز این اتفاق‌ها نمی‌افتاد.
اگه پسش نمی‌زد و می‌ذاشت حرفش رو بزنه، این‌جوری نمی‌شد.

حالا می‌فهمید چقدر دلش می‌خواست اون بوسه رو ادامه بده ... حالا می‌فهمید بکهیون رو چقدر دوست داره...
متاسفانه مثل همیشه، وقتی ارزشش رو فهمید که اون رو از دست داده بود.

هیونگش رفته بود مطب تا بیماراش رو برای روز آخر ویزیت کنه، به منشیش گفته بود تمامِ نوبت‌های بیماراش رو توی هرکشور لعنت شده‌ای، بلااستثنا کنسل کنه.

با زنگ خوردن گوشیش، با ترس از جا پرید.
تو این دوروز انقدر از شماره‌های ناشناس وحشت داشت که فقط خدا می‌دونست.

دستای لرزونش رو سمت موبایلش برد و بعد از برقراری تماس اون رو کنار گوشش گذاشت.

- الو؟

با صدایی که شنید حس کرد عرق سرد از تیره‌ی کمرش سر خورد و جون از تنش بیرون کشیده شد.

+ می‌دونی که شخصاً به کسی زنگ نمی‌زنم؟
خودش بود.
خود حرومزاده‌ی عوضیش بود.
کریس وو!

دستی به پیشونیش کشید و عرقش رو پاک کرد.

- چی ... چی می‌خوای از جونمون؟

+ می‌دونی از طفره رفتن خوشم‌ نمیاد؟

جمله‌هاش مدام پرسشی بود. پرسش‌های انکاری‌ای که روی اعصابِ نداشته‌ی چانیول ناخن می‌کشیدن.

- پولتو می‌دم. بکهیون رو ول کن.
جون کند تا این دو جمله رو گفت.

کمی سکوت برقرار شد که صدای خنده‌ی بلند و طولانی مردِ پشت‌خط لرزه به تنِ چانیول انداخت.

+ هی پسر، من پولتو نمی‌خوام. البته کلِ زندگیت رو سگ‌دو بزنی هم نمی‌تونی نصف اون پول رو جور کنی.

درمونده، چشم‌هاش رو بست و سرش رو اروم به دیوار کوبید.

- چی می‌خوای؟

+ خودت رو به اون راه نزن چانی. تقریبا همه‌ی ادمای من می‌دونن خیلی‌وقته می‌خوامت.

اول باید به چی ری‌اکشن نشون می‌داد؟
این‌که از "چانی؟" خطاب شدن متنفره؟
یا این‌که اون وسیله‌ نیست که به این راحتی یه‌نفر بخوادش و به دستش بیاره؟
به‌هرحال به هیچ‌کدوم ری‌اکشنی نشون نداد.

بی‌توجه، زمزمه کرد:
- بکهیون رو ول کن بره.

+ هروقت اومدی این‌جا و جوری که خواستم ازم خواهش کردی، اون توله‌سگم ولش می‌کنم بره.

- بفهم چی می‌گی!
با صدای نسبتاً بلندی گفت و دوباره خنده‌ی پسر پشت‌خط رو به همراه داشت.

𝗪𝗵𝗶𝘁𝗲 𝗟𝗶𝗲 Where stories live. Discover now