9. best student

357 71 269
                                    


پسر پاهاش رو برای بیشتر لذت بردن باز کرد، همین الان هم حس میکرد که پائین تنه ش سنگین شده، دلش میخواست هر چی زودتر خالی بشه:

-اومممم یس جونگ کوک، همینجوری ادامه بده تو هنر جوی خوبی هستی، همین جوری عاحح باید بخوریش.

●جیمین...

چشم شو باز کرد، به تصویر محو از مرد که بین پاهای برهنه ش خم شده بود نگاه کرد. حتی با دیدن تصویر جونگ کوک که دیکشو تو دهنش میفرسته و با این چشم های شیطون براش ساک میزنه میتونست ارضاش کنه:

-اوممم، بیبی صدام کن.

●بیبی؟ چی میگی، خودتو تکون بده جیمین.

صدای جونگ کوک میومد اما لب هاش تکونی نمیخورد، از نظر جیمین این مشکلی نبود چون آدم ها تو خواب ذهنی با هم حرف میزنن، خودش هم اینبار بدون اینکه لبشو تکون بده حرف زد:

-من میخوام بیبیِ ددی باشم. انگشتت رو بکن تو لمسم کن.

پاهاشو بیشتر از هم باز کرد و به کنارش چنگ انداخت، تا توی خواب بود باید بیشتر از این لحظه لذت میبرد، وقتی بیدار میشد هیچ کدوم اینها رو نمیتونست تجربه کنه.
پائین تنه شو بالاتر گرفت تا بیشتر تو دهن گرم مرد فرو کنه، این حس عالی بود، احساس میکرد یه مایعی تو دیکش رو به پائین داره حرکت میکنه:

●جیمین داری چیکار میکنی؟

یهو فکری مثل زنگ تو ذهنش صدا داد؛" آخرین بار جونگ کوک پیشم خوابیده بود؟"
تو یه ثانیه چشم باز کرد تو جاش نیم خیز شد، با یه دست به سینه ی مرد چنگ زده بود، پاهاش رو به سقف کامل باز شده بودن جوری که فاصله ای تا صد و هشتاد درجه زدن نداشتن، یه پاش روی جونگ کوک انداخته بود و مرد رو زیر دست و پاش اسیر کرده بود:

-جونگ کوک؟!

صداش دورگه بود اما بخاطر شوک اتفاقی که داشت میفتاد هوشیاری شو کامل به دست آورده بود، این مرد کنارش بود و جیمین دقیقا داشت یه رویای خیس با همین مرد میدید، لعنتی اون عادت داشت تو خواب حرف بزنه، یعنی جونگ کوک تا چقدرشو شنیده؟! سرشو پائین انداخت الان باید چه غلطی میکرد:

●داشتی خواب بد میدیدی؟

چشم هاش گرد و هوشیار شدن، پس مرد چیزی نفهمیده بود، نیم نگاهی به پائین تنه ش انداخت، وقتی دید خبری از خیسی و برآمدگی نیست نفس راحتی کشید و با قیافه ترسیده و غمگین به سمت مرد برگشت:

-لعنت به این کابوس ها.

مرد به سختی دستشو به شونه پسر رسوند و نوازشش کرد تا اروم شه، از ترس جیمین خبر داشت. از طرفی اون واقعا آشفته به نظر میرسید، قرمزی گونه ش روی پوستی که بخاطر استراحت سفید تر هم شده بیشتر خودشو نشون میداد:

●چیزی نیست،من اینجام الانم روزه.

تو همین لحظه جیمین تو دلش از کائنات تشکر کرد که برای چند لحظه دهنشو بستن که تو خواب همون یه ذره شرفش رو هم ازش نگیرن. و قول میداد دیگه تو خواب همچین غلط هایی نکنه، عوضش تو بیداری یه فکری به حال زندگی جنسیش بکنه که انقدر بی جنبه نشه.

I'm a guardian for my bodyguard | kookminWhere stories live. Discover now