թคгt 21 🤍👑🖤

365 68 23
                                    

از دید تهیونگ

روی پله های ورودی عمارت نشستم سرم انداختم پایین باصدای نوتیفیکشن موبایلم بی حوصله از جیب کتم بیرون اوردمش

روی پله های ورودی عمارت نشستم سرم انداختم پایین باصدای نوتیفیکشن موبایلم بی حوصله از جیب کتم بیرون اوردمش

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

مثل هر زمان دیگه‌ای جواب نداد ، موبایلم خاموش کردم خسته بلند شدم رفتم داخل

یونگی: کجا بودی!؟

با صدای یونگی تو جام پریدم برگشتم سمتش

تهیونگ: ترسوندیم!

با شیشه شیر سانگ نزدیکم شد

تهیونگ: سانگ نخوابیده!؟

یونگی: این عادت بد از کوک به اثر برده ، یکیش کم بود شدن دوتا!

خندیدم کتم دراوردم روی مبل نشستم

یونگی: ساعت 3نصفه شب ، کجا بودی؟

تهیونگ: قدم میزدم

یونگی: میخوای باور کنم به جشن تولد نیومدی؟

متعجب تک خنده زدم

تهیونگ: بعضی اوقات شک میکنم یک الفا غالب باشی!

چشماش چرخوند

یونگی: تو محوطه عمارت کیم دیدمت احمق

تهیونگ: اوه! کسه دیگه هم من دید؟

یونگی: فکر نکنم ، تو که گفتی خسته‌ای! چیشد؟

به مبل تکیه زدم شونه هام بالا انداختم

تهیونگ: نمیدونم ، دوست داشتم ببینمشون

یونگی: تونستی؟

تهیونگ: اره ، فقط برای چند دقیقه

یونگی: چه حسی داشتی؟ازش خوشت اومد یا....

تهیونگ: حس عجیبی بود یونگی

یونگی: منظورت چیه!؟

تهیونگ: من اصلا قسطش نداشتم به اون بچه دست بزنم فقط میخواستم هدیه‌اش بذارم و برم اما ناخودآگاه بغلش کردم از خود بیخود شدم انگار...انگار میخواستم تا همیشه تو آغوشم نگهش دارم

یونگی: شاید چون لونیکا خیلی شبیه جیمین این حس داشتی!

تهیونگ: نه یونگی ، حسی که به جیمین دارم عشق ولی حسی که با دیدن لونیکا بهم دست داد یک چیزی شبیه محبت خالص بود ، قلبم بعد این همه سال گرم کرد

👑คy♄คภ👑                  |VMIN|Where stories live. Discover now