Part36

5.3K 1.1K 1K
                                    

*
"وقتی می‌گم بچه و احمقی براش دلیل دارم."

کاخان گفت و پریانکا کلافه گفت:"منظورتون چیه پدر؟ من می‌خواستم جئون جونگ‌کوک رو زمین بزنم و زدم! این چه اشکالی داره؟"

"با آسیب زدن به یک بچه؟"

کاخان ناباور پرسید و پریانکا سرش رو به دو طرف تکون داد و گفت:"هدف من اون بچه نبود. نمی‌دونم شب رو کجا صبح کردند که به اقامتگاهشون برنگشتن و اون بچه قربانی شد."

"و تو به‌خاطرش خوش‌حال شدی."

کاخان با تاسف گفت و پریانکا کلافه سر تکون داد.

"آره! چون الان جونگ‌کوک عذاب می‌کشه."

پریانکا با خشم گفت و کاخان با تاسف لب زد:"چرا این‌طور بزرگت کردم؟"

پریانکا سرش رو پایین انداخت و کاخان گفت:"برای زمین زدن جونگ‌کوک باید به قلبش حمله کنی، یعنی جئون تهیونگ، و تو جرئتش رو نداشتی. مگه نه؟ تو از اون لونا می‌ترسی و حتی می‌تونستی احتمال بدی که اون بچه‌ها زودتر اتاق رو ترک کنند پس از قصد این نقشه رو کشیدی."

پریانکا آب دهنش رو فرو داد و کاخان پوزخندی زد و گفت:"واقعا احساس حقارت می‌کنم. تو از حدت گذشتی. نمی‌خوام ببینمت گمشو بیرون."

پریانکا شوکه به کاخان نگاه کرد.

ارتیک چند لحظه به چهره دخترش نگاه کرد و کمی بعد با فریاد گفت:"گورت رو گم‌ کن بیرون و از الهه ماه به‌خاطر آسیب زدن به یک کودک معصوم طلب بخشش کن. شاید به روح سیاهت کمی آرامش بده. من تا به امروز هزاران گناه مرتکب شدم اما توی هیچ‌کدوم از اون‌ها به یک بچه آسیب نزدم. تو به یک دختر بچه‌ی ضعیف ظلم کردی."

و راست می‌گفت!

شاید قصد ورودش به اون کاخ چیزی جز دور زدن و زیر سلطه کشیدن حکومت جئون نبود اما هیچ‌‌وقت حتی به اشتباه مرتکب چنین اشتباهی نشده بود.

پریانکا اتاق رو ترک کرد.

بغض گلوش رو می‌فشرد و دست‌هاش مشت شده بود.

حتی از قبل هم بیشتر از جونگ‌کوک احساس تنفر می‌کرد.

قدم‌هاش رو به سمت اتاقش کشید.

در رو باز کرد و داخل رفت.

بغضش شکست و تبدیل به اشک شد.

شاید حق با پدرش بود.

اون به یک بچه‌ی بی‌گناه آسیب زده بود.

*

"اگر ایزول چشم‌هاش رو باز نکنه چه بلایی سر من میاد؟"

جونگ‌کوک زیرلب گفت و سانگ‌بین عمیق روی سر فرزندش رو بوسید.

"معلومه که باز می‌کنه، به‌خاطر تو هم که شده باز می‌کنه."

Wild [KookV]Where stories live. Discover now