Part 9 ؛ Assassination

26 9 11
                                    

همانگونه که نگاهش خیره به چشمانِ سیاه رنگ مرد بود، قدم برداشت و نزدیکش شد.
لباس نظامی ای که به تن داشت به خوبی عضلات زیبایش را به رخ می‌کشید، چند تار مو از موهای روشنش بر پیشانی اش ریخته شده بود و با چهره ای کاملا جدی به او می‌نگریست.

دستش را از جیب خارج کرد و روبروی مرد سیاه پوش گرفت، نگاه ناخوانای او چند ثانیه ای بر روی دست بالا آمده اش نشست و سپس به آرامی دست پوشیده شده با دستکش خود را بالا آورد و دست فرد مقابلش را فشرد.
صدای بم وی در گوش مرد غریبه پیچید :
- بله.. از آشنایی با شما خوشحالم، ژنرال جئون!

جئون دستش را که زیر فشار مافیای مقابلش درحال خرد شدن بود را با لبخند تصنعی، بیرون کشید و روی کاناپه کنج پنجره نشست.
‌- منم همینطور آقای دِ ویتو.

وی بی توجه به او نزدیک پنجره ایستاد و منظره را زیر نظر گرفت، بدون مقدمه چینی به حرف آمد :
‌- من رئیس دوم مافیای ایتالیا هستم، همونطور که اطلاع دارید اینجام تا به درخواست شما رسیدگی کنم، میتونیم مستقیما بریم سر اصل مطلب؟

ژنرال با ابروان بالا رفته سر تکان داد و اشاره ای به کاناپه روبرویش کرد.
تمام حرکات ریز و درشت مافیای مقابلش را زیر ذره بین قرار داد، گام های آهسته و مستحکمش و بالا و پایین رفتن کت بلند و مشکی رنگِ مرد، از چشمان تیزبین او دور نمی‌ماند.

هنگامی که چشمان سفت و سختش با او برخورد می‌کردند، مغزش فریاد می‌زد که فرد خطرناک مقابلت می‌تواند در همین لحظه تمامِ رازهای کثیف و تاریکت را فاش کند!

با نشستن آن فرد عجیب و غریب بر روی کاناپه از افکار درهم و پیچیده‌اش دل کند و نقاب مخصوص ژنرال جئون را بر روی صورتش قرار داد و با صدای رسایی به حرف آمد :
- مشتاقم تا این معامله به خوبی پیش بره، سینیور دِ ویتو!


از هتل که خارج شد، سرش را بالا گرفت و نگاهش را به پنجره همان اتاق دوخت. موبایل را کنار گوشش قرار داد و زمزمه کرد:
- برای جلوگیری از هرگونه درگیری بین ارتش با ما، پیشنهاد توقف قاچاق کوکائین از لی جونگ وون رو دادند، برای جبرانش پولی که از این قاچاق از دستمون میره رو کمال و تمام پرداخت میکنن.

مدت کوتاهی سکوت میانشان برقرار شد و سپس لحن آغشته به خنده آنتونیو به گوش رسید :
- توقع نداشتم.. چطور تونستی راضیشون کنی پول و پرداخت کنن؟

در حالی که سوار ماشین قدیمی‌اش می‌شد، کت را از تن ورزیده اش خارج کرد و دستکش های چرمش را با وسواس، به کمک پارچه سفید رنگی بیرون کشید و و دستکش های جدیدی که درون داشبورد قرار داشت را پوشید.

پشت فرمان نشست، موبایل را بر روی اسپیکر قرار داد و به حرف آمد :
- پلیس کره جنوبی می‌تونه یه قاچاقچی حرومزاده رو دستگیر کنه و عملیات مهم ارتش هم به خوبی پیش ميره، برای جبران این لطف هایی که در حقشون کردیم پرداخت پول کم ترین کاریه که می‌تونن انجام بدن..

Diavolo del nord | VkookDonde viven las historias. Descúbrelo ahora