~~~~~~~
درو باز کرد و به محض وارد شدنمون ژاکتمو رو پشتی
یکی از مبلا پرت کردم..آهی کشیدم و خودمو رو کاناپه راحتی انداختم..
چانیول:اونا دیوونه شده بودن!
بکهیون:خدای من!هر لحظه منتظر یه تماس از رجینام که میگه برم دنبالش!
چانیول خندیدو به سمتم اومد:تو باید گوشیتو خاموش کنی!
بکهیون:چرا؟
دست انداخت زیر زانوهامو تو یه حرکتو بلندم کرد..
همونطور که به طرف اتاق خواب میرفت،گفت:چون من بیشتر از اون باهات کار دارم!!!
و شروع کرد به بوسیدنم..
لباش تر و گرم بودن!زبونشو تو دهنم چرخوند و لب بالاییمو گاز گرفت..
دستامو به یقش بند کردم و اون منو تو ورودی اتاق گذاشت پایین..
صدای گوشیمو که از طبقه پایین شنیدم خواستم برم بیرون که چان زودتر دست به کار شد و درو بست..
بکهیون:چان اذیت نکن!
منو بین در و خودش قفل کردو گفت:بهت چی گفتم؟
و شروع کرد و بوسیدن و مک زدن گردنم..
آهی کشیدمو گفتم:زود برمیگردم!
بدون اینکه متوقف بشه کلیدو تو در چرخوندو قفلش کرد بعدم پرتش کرد سمت دیگه ی اتاق..
با لبخند معنا داری بهم نگاه کردو گفت:تو گیر افتادی،راه فرار هم نداری!
از شیطنتش لبخندی رو لبم نشست و اون لبخندمو خورد!
لبامو تو دهنش کشید و مکیدشون..دستش از پشت داخل شلوارم رفت و باسنمو تو دست گرفتو فشردش!
تو لاله ی گوشم زمزمه کرد:میخوامش!
بکهیون:نه چان! لطفا!امیدوارم دفعه پیشو یادت نرفته باشه!
نوک بینیمو گاز گرفتو گفت:این بار هیچ ترفند جدیدی در کار نیست..
چشمامو بستمو گفتم:خدایا کمک!
~~~~~~~~~~~~~
بیحال روی تخت در حالی که کم کم داشت نفسام به حالت عادی برمیگشت دراز کشیده بودم...
چانیول شلوارشو کشید بالا و همونطور که دکمشو میبست به طرف مستر رفت..
به سختی خودمو بالا کشیدم و به سمت کمد رفتم تا یه چیزی پیدا کنمو بپوشم..
تیشرت مشکی چانیول رو برداشتم و پوشیدم و زیرش همون باکسرمو پوشیدم و بیخیال شلوار شدم...
داشتم دوباره سمت تخت برمیگشتم که صدای آخ گفتنشو از تو سرویس شنیدم..
داد زدم:چیشد؟
YOU ARE READING
𝐃𝐚𝐝𝐝𝐲 [𝒄𝒉𝒂𝒏𝒃𝒂𝒆𝒌]
Fanfictionکاپل:چانبک ژانر:اسمات🔞، هپی اند، روزمره قسمتی از داستان: مامان:متأسفم عزیزم ولی تنها راهیه که باعث میشه بابات راجب تو یکم احساس مسئولیت کنه! صورتمو جمع کردمو گفتم:اون بابای من نیست!اون یه عیاش خوش گذرونه! ساکمو داد دستمو گفت:بک من از پس مخارج تو بر...