part 2

57 17 10
                                    

"پارک چانیول یادت نره بهت چی گفتم...نون باگت بخر نه کروسان فندقی"

چانیول حینی که با عجله به سمت در میدویید با شنیدن جمله مامانش از حرکت ایستاد،اخمی کرد و با صدای بلند به حرف اومد:

"مامان انقدر سخته منو با اسم جدیدم صدا بزنی؟پارک چانیول نه،پارکر لوئی...میبینی؟خیلی قشنگتر از اون اسم کره‌ایه احمقانست"

"نون باگت چانیول،نون باگت"

از لجبازی مامانش چشماشو چرخوند،در خونه رو بست سمت دوچرخه اس دویید و چند ثانیه بعد توی پیاده رو درحال روندن بود

تقریبا یکسالی شده بود که اینجا بودن،تو منطقه نسبتا خوب و آروم انگلیس.
پارسال بعد از اینکه باباش با وقاحت تمام به همسرش خیانت کرد مامانش حتی یک روز هم نمیتونست اون کشور مسخره رو تحمل کنه،پس به بهونه رشد و پیشرفت رویای پسرش-که درس خوندن توی ادینبورگ بود- تو چند هفته دار و ندارشو جمع کرد و خودشو به یه جای دور رسوند

البته که چانیول صددرصد از این راضی بود،از وقتی اومده بود اینجا هرروزش به بهترین حالت ممکن میگذشت...درسا سخت بود اما خب میتونست به امید دیدن گروه راک که آخرهفته ها توی یه بار زیرزمینی غیرقانونی اجرا میکردن تحمل کنه

به هرحال چانیول عاشق موسیقی و گیتار ارزون قیمتش بود.

تقریبا نیم ساعت بعد موفق شد نون باگت مامانش و البته یه کروسان فندقی مخصوص خودشو از نونوایی مورد علاقه اش بخره
جایی که سقفش پر از ستاره های کاغذی بود،شاید یه روزی از این ستاره ها برای اتاق خودش هم درست میکرد

مجبور شد راه برگشت رو لی لی کنان همزمان با خوردن کروسانش و چرخوندش کیسه نون دور انگشتش بره
چون دوچرخه اش رو به یکی از دوستاش که شدیدا نیاز داشت خودشو به کافی نت برسونه قرض داد،انگار میدونست این ساعت از صبح کجا میتونه چانیول رو پیدا کنه

آخرین تیکه کروسانش رو توی دهنش گذاشت و آماده شد با قدم های آروم از خیابون همیشه خلوت عبور کنه.

هرثانیه سرعت پاهاش رو برای پدال زدن بیشتر میکرد که سرعتش دقیقا برعکس آهنگ ملایمی بود که از هندزفری سیم دارش پخش میشد.
باد خنک تقرییا صورتش رو میسوزوند و هوای ابری دلگیرش میکرد،درحال حاضر تنها پوینت مثبت اونجا پیاده رو خلوتش بود که مجبور نبود سرعت دوچرخه اش رو کنترل کنه

که البته که این چندوقت بدشانسیاش بود،چون تو یک حرکت سریع و عجیب یک موجود که فرصت نکرد بفهمه چیه،از عمد یا شایدم غیر عمد محکم به دوچرخه اش تنه زد که باعث شد نتونه تعادلش رو کنترل کنه و ثانیه بعد با فریاد ناخودآگاه روی زمین پرتاب بشه و چرخ وسایل نقلیه عزیزش روی هوا بچرخه

فرصتی برای بهت زده شدن نداشت،بلافاصله اخم بزرگ و غلیظی کرد،هندزفریش که خداروشکر سالم بود رو از گوشش خارج کرد و ایستاد
چند قدم جلوتر ازش یه آدم پشت بهش نشسته بود که انگار توی خودش جمع شده بود...این بود که هلش داده بود و حالا داشت مظلوم نمایی میکرد؟

𝐓𝐡𝐞 𝐌𝐨𝐨𝐧Where stories live. Discover now