- کی به شما احمقا اجازه شلیک کردن داده؟
کای با صورت برافروخته و رگ گردنی که متورم شده بود یقه ی سرگروه بادیگاردای بکهیون رو گرفته بود و تو صورتش داد میزد.
- کای باید باهم حرف بزنیم.
- الان نه چانیول.
جونگین بدون اینکه کوچکترین نگاهی به دست راستش بندازه بلند داد زده بود و پشت بند حرفش بادیگارد رو محکم به عقب هل داد.
باورش نمیشد این آدمای احمق رو برای محافظت از برادرش شخصا استخدام کرده بود.
- قربان ما...
- خفه شو!
با داد بلند دیگه ای که زد نگهبان سرشو پایین انداخت و قدمی به عقب برداشت.
چانیول با اخم و نگاهی سردرگم صحنه ی رو به روش رو تماشا میکرد؛ چند قدمی به سمتش برداشت و دستشو روی کتف رئیسش گذاشت.
- چیشده کای؟
تو ذهنش داشت حساب میکرد چند بار کای رو به اینجوری عصبی دیده بود و به این نتیجه رسید که معدود دفعاتی که کای انقدر از موضوعی عصبی و غیر قابل کنترل دیده بود کمتر از ده بار میشد.
کای مرد خوددار و خونسردی بود، و حالا که اینجوری داد میزد و رگای گردنش بیرون زده بود قطعا اتفاقی افتاده.
کای بدون جواب دادن به چانیول با عصبانیت و چشمایی که میشد توشون نگرانی رو دید داشت با کسی تماس میگرفت و زمانی که از مخاطب پشت تلفن جوابی نگرفت، با خشم بیشتری تلفن رو قطع کرد و به دیوار کنار دستش پرت کرد؛ گوشی خورد شده هر تیکش به گوشه کناری افتاد.
- کای باتوام، چه خبر شده؟ یکم آروم باش.
سعی کرد با چندتا نفس عمیق خودشو آروم کنه و به خودش مسلط شه.
- این حرومزاده ها رو میسپرم به تو، تا میتونی از خجالتشون در بیا، حتی اگه زیر پاهات جون دادن هم مهم نیست.
- تو کجا میری؟ نمیگی چیشده؟
- فعلا باید برم غلطی که این احمقا درست کردن رو درست کنم، وقتی برگشتم حرف میزنیم.
چانیول سرشو به معنای فهمیدن تکون داد و کای بدون نگاهی به آدمایی که از ترس سرشونو پایین انداخته بودن و پاهاشون به زمین چسبیده بود به سمت در خروجی قدم برداشت.
سه تا از آدمایی که همیشه همراهش بودن و با راننده ی مخصوصش سوار ماشین شدن.
- برو به این آدرسی که میگم.
مدتی که سوار ماشین بود، چشماشو بسته بود و به انواع شکنجه ها فکر میکرد تا اون آدمای ابله رو به سزای کارشون برسونه، و همینطور به برادری که الان نمیدونست تو چه حالیه!
- قربان رسیدیم.
با صدای راننده چشماشو باز کرد و به بیرون نگاهی انداخت.
![](https://img.wattpad.com/cover/344886029-288-k733035.jpg)
YOU ARE READING
¬LOTUS¬
Fanfictionتو تاریکی مطلق وجودت ، روزنه ی نور می بینم. اون عشقه ، مگه نه؟ هرجا هم که برم ، عشق تو منو به خونه بر می گردونه. وقتی از مسیر خارج میشم و تو تاریکی گم میشم ، هاله ی قرمز دورت منو به تو بر می گردونه. ________________ . Couple : Kaihun . Chanbaek . Ba...