حکتس

852 138 16
                                    

شراقبه!
تتوی طلایی اون مرد این کلمه بود
معنیشرو نمیدونست ولی روی کمر باریک مرد به صورت عمودی خالکوبی شده بود

پوست برنزه که با موهای طلاییش وطلاهای تو دستش به شدت زیبا بود
ولی عجیب بود هر چی بیشتر نگاهش میکرد، بیشتر سر گیجه میگرفت

حکتس سرش رو کج کرد و تو آینه نگاهی به جونگکوک کرد

:«نوکر خوبی باش تا ازت بگذرم!»

ثانیه ای بعد آینه شکست و به ریزترین تیکه ها تبدیل شد

جونگکوک:«یا خدا من چی دیدم»

روی زمین افتاد
زرد کرده بود نمی تونست نفس بکشه برای زنده بودن داشت تقلا میکرد که عبدالله سر رسید

:«یا الله حالتون خوبه؟»

جونگکوک:«من رو ببر بیرون»

با سختی کلمات رو ادا کرد

عبدالله سریع مرد کره ای رو از اتاق اورد بیرون و گوشه نشوندش

با کمرش به دیوار تکیه داد و مرد مسلمان بالاخره تونست قیافه جونگکوک رو ببینه

یا خدا مرد تو زیبایی حرفی برای گفتن نمیذاشت
سریع نگاهش رو دزدید تا جونگکوک رو معذب نکنه

اون چی بود؟ کی بود؟ چرا من؟ این همه آدم
چرا من؟

دنبال پاسخ به سوالاتش بود که همون زن مصری به سمتش اومد

بنظر میومد شوکه شده
از عبدالله خواست چند ثانیه ای با جونگکوک تنها باشه

پرسید

:«بدنت درد نمیکنه؟»

جونگکوک:«نه؟»

:«احساس نمیکنی قلبت تو سینت جاش تنگه؟»

جونگکوک:«بازم نه»

:«شانس اوردی»

جونگکوک:«چطور؟»

:«اون آینه متعلق به خدای خود شیفته مصری به نام حکتس بوده، در اون زمان به هیچ کس اجازه داشتن آینه رو نمیداد و اگر میفهمید کسی به آینه نگاه کرده
درجا قلبش رو در میورد و با خونش، حمام خون راه مینداخت.
بعد از مردنش این داستان مثل یک طلسم عمل میکنه خیلی مراجعه کننده ها گفتن بعد از نگاه کردن به اون آینه انگار یکی میخواد قلبشون رو دربیاره بخاطر همین تو اون اتاق گذاشتیمش و درش رو قفل کردیم!»

جونگکوک:«ولی در قفل نبود»

:«احتمالا دنبال قربانی جدید بوده ولی عجیبه»

جونگکوک:«چی عجیبه»

:«نه تنها نتونست تو رو تسخیر کنه بلکه برای حفظ غرورش آینه رو شکونده»

جونگکوک:«گفتی حکتس؟»

:«بله به لاتین hecktes خدای مستی کسی که توسط برادرش دوقلوش کشته میشه»

حیکتهWhere stories live. Discover now