Truth & guilty

177 13 0
                                    

کم کم مغز مرد شروع به پردازش کرد توهم نداشت اما عجیب بی حال بود توانی نداشت اما حواس پنج گانه او به خوبی کار میکردند پس مشکل کجا بود!؟سیستم عصبی!؟نه نه یک جای کار می‌لنگید وقت فکر کردن نداشت صدای داور را بی خوبی میشنید 7

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

کم کم مغز مرد شروع به پردازش کرد توهم نداشت اما عجیب بی حال بود توانی نداشت اما حواس پنج گانه او به خوبی کار میکردند پس مشکل کجا بود!؟سیستم عصبی!؟نه نه
یک جای کار می‌لنگید
وقت فکر کردن نداشت صدای داور را بی خوبی میشنید 7..8..9
و بلند شد مردم شوک شدند آریس هنوز خوشحال بود گویی مسابقه تمام شده اما تهیونگ سر به زیر می لرزید این باخت از نظر او منصفانه نبود مردم چرا کاری نمی‌کردند یعنی یک مسابقه این همه ارزشمند بود !؟با داد گزارشگر نگاهش به رینگ افتاد
یک قدم یک ضربه....
و آریس افتاد
پر نمی‌زد سالن سوتو کور بود کوک قهقهه‌ای ترسناک سر داد:خب داشتی زبون میرختی خارجی پس من یه سیاستمدار بی عرضم!؟
لگدی محکم به پهلوی آریس زد
جونگکوک:پس میخواستی منو  بازنشسته کنی!؟ارههه!؟
یک لگد دیگر به جنون رسیده بود مردم از ترس لب نمی‌زدند قیافه مرد تغییر کرد دوباره بی روح شد:بلند شو
آریس هنوز شرایط را هضم نکرده بود:تو چطور
جونگکوک:چطور به هوش اومدم!؟
قلنج گردنش را از چپو راست شکست و گارد گرفت: واقعا فک کردی میتونی منو مسموم کنی!؟اونم توی شهر خودم!؟انتظار بیشتری داشتم خارجی
آریس قدمی به عقب رفت این ممکن نبود موادی که داخل شراب بود می‌توانست یک فیل را از پا در آورد اما مرد...
اینجا ماندن درست نبود
از الان این رینگ رینگه مسابقه نبود مردم با اشتیاق منتظر مراسم قتل بودند درست شنیده بود  روسیه ترسناک تر از چیزی بود که فکرش را میکرد این مردم تشنه خون بودند قدمی دیگر به عقب رفت حالا مردم ساکت نبودند و با جون دل جونگ کوک را تشویق می‌کردند
کوک با لحنی ترسناک ادامه داد:مبارزه کن و با شرافت بمیر خارجی
اینبار نوبت کوک بود بی رحمانه ضربه میزد تهیونگ مطمئن بود خورد شدن استخوان های آریس را شنیده
مرد نرمال نبود مطمئن بود آریس تا الان از هوش رفته چرا داور اعلام نمی‌کرد مسابقه تمام شده!؟کوک که قاتل نبود! یا شاید هم بود
تهیونگ نفس نفس میزد نه نه این صحنه ها
(خواهش میکنم نزنش اون فقط ده سالشه...بابا خواهش میکنم...معذرت می‌خوام...لطفاً...من..من مجسمه...رو شکو..ندم...اون کاری نکرده)
به خودش آمد بی اختیار فریاد زد:بس کن
و دوباره صدای تهیونگ بود که شیطان جونگ کوک را یک قدم عقب راند به خودش آمد به مردی که زیر دستش بود نگاه کرد و به طرف صدا برگشت اون اون داشت گریه میکرد؟چطور از بین جمعیت فقط صدای این پسر را می‌شنید چطور فقط این پسر را میدید؟
آریس را ول کرد و تهیونگ با ناامیدی به جونگ کوک نگاه کردو بدون توجه به فئودور به طرف خروجی سالن دوید و بیرون رفت نفس نفس میزد قلبش از یاد آوردی خاطرات مچاله شده بود چطور انقدر بی رحم بود؟!شروع کرد به قدم زدن قرص ماه کامل بود از این حس تنهایی متنفر بود اشتباه کرده بود مسکو با روحیه این پسر اصلا سازگار نبود نباید هیچ وقت پا به اینجا میگذاشت
________
داور سوت آخر را زد و جونگ کوک بدون توجه به مردمی که از ذوق برد دست می‌زدند به در خروجی نگاه میکرد قلبش آزارش میداد!این احساسات برای او عجیب تازه بودند نفسی کشید و آخرین نگاهش را به اوکاتو انداخت و سالن را ترک کرد ساشا با نگرانی به طرفش اومد
برای یک معامله به خارج از شهر رفته بود و با تلفن کارکنا با سریع ترین شکل ممکن خودش را به اینجا رسانده بود مرد حال درستی نداشت سر صورتش خون ریزی داشت جراحاتش سر باز کرده بودند
ساشا:من معذرت می‌خوام
کرد نگاهی مهربان به دختر مقابلش انداخت:من خوبم
چطور می توانست ادعا کند حالش خوب است؟روحش زجه میزدچطور جرات کرده بودند با تنها عضو زندگی او این گونه رفتار کنند؟به چه حقی؟نگرانیش رنگ عوض کرد و به خشم تبدیل شد:تاوانشو پس میدن
مرد قدمی دیگر به طرف در انداخت اما توانی نداشت بلاخره چشم هایش سیاه رفتند و تمام
______
تهیونگ کنار حوض رفت انعکاس ماه زیادی زیبا بود دستی به آب کشید  یاد مادرش افتاد چطور بدون خداحافظی رفته بود جیمین و فئودور تنها دارایی های تهیونگ بودند:هی حالت خوبه؟
به طرف صدا برگشت یک جفت چشم کهربایی دید اما جوابی نداد و روی صندلی نشست
پسر با پررویی تمام کنارش نشست:زبونتم که موش خورده ببینم نکنه لالی؟
تهیونگ با تعجب به طرف پسر برگشت:عجب آدمی
پسر لبخند شیرینی زد:اوه لال نیستی من کارنم تو چی؟
بی صدا لب زد:تهیونگ
کارن لبخندی زد و ب طرف ماه برگش: زیباست مگه نه؟
دوباره به سمت ماه برگشت:امشب نه
دروغ محض بود کارن ادامه داد:اولین بارته میایی اینجا؟
تهیونگ:خیلی معلومه؟
کارن خندید:یجورایی اره
قیافه جدی به خودش گرفت:همه کسایی که اولین بار میان اینجا دقیقا همین ری اکشن رو نشون میدن
تهیونگ متعجب بود یا مردم روسیه زیادی باهوش بودند یا پسرک زیادی خنگ بود:منظورت چیه؟
کارن:چشمات تهیونگ،اونا زیادی واضحن اما میتونن آدم رو فریب بدن
این جمله آشنا بود مرد هم به چشم های پسرک اشاره کرده بود نه به طور مستقیم
تهیونگ:این شهر مال اونه؟
کارن خندید:کی؟
تهیونگ:همون مرد که امشب مبارزه داشت
کارن:منظورت جونگکوکه؟نه کاملا اون جز بنیان گذارهای شهر فرعیه!
تهیونگ:فرعی
کارن دستی موهایش کشیدو لبخند زد:اوه پسر تو واقعا پرتی
قیافه بامزه تهیونگ زیادی خواستنی اش کرده بودند پس کارن ادامه داد:مسکو شهر اصلیه و اینجا شهر فرعی خارجیا اسم زیرزمین رو انتخاب کردن این شهر چهار تا بنیانگذار داره
تهیونگ:برای همین چهارتا برج اینجاعه
کارن:درسته هر کدوم از بنیان گذارا یه برج رو دارن
به برجی که از همه باشکوه تر و بلند تر بود اشاره کرد:اون مال جونگ کوکه
تهیونگ:چطور همه اینا رو میدونی؟!
کارن نگاهی به ماه انداخت:همه میدونن ولی
فئودور:تهیونگ اینجا بودی؟
به طرف صدا برگشتند تهیونگ و کارن بلند شدند
کارن کارتی به سمت تهیونگ گرفت: خوش اومدی فسقلی اگ اینجا گیر افتادی یا مشکلی داشتی میتونی روی من حساب کنی
تهیونگ کارت رو گرفت و لبخند زد:ممنونم
با همان لبخند به سمت فئودور رفت امشب رو همینجا بمونید دیر وقته معلومه حال دوس پسرت زیاد خوب نیس
فئودور لبخندی زد:ممنون که تا الان کنارش بودین
کارن:کاری نکردم بعدا می‌بینمت فسقلی
و دور شد
فئودور تهیونگ رو با ترس به آغوش کشید:کجا رفتی؟میدونی چقد نگرانت شدم؟
میدونستم نباید تو رو بیاریم اینجا
و تهیونگ با محکم تر بغل کردن فئودور حرفش را قطع کرد بریم بخوابیم
فئودور:دیگه اینکارو نکن
و باهم به سمت یکی از برج ها راه افتادن که تمامش هتل بوداز جیمین هم خبری نبود اما انگار به فئودور خبر داده بود مشکلی پیش آمده و باید برگرده
____
^=آقا بهتون که گفتم امشب ما اتاق با تخت دو نفره نداریم
فئودور کلافه نگاهی به تهیونگ انداخت:مهم نیس دوتا اتاق می گیریم
تهیونگ با خستگی به طرف اتاقش حرکت کرد  و خودش را روی تخت پرت کرد به سه نرسیده بی هوش شد
____
با کوفتگی از خواب بیدار شد و اطراف را نگاه کرد ساعت یک بعد از ظهر بود کشی به بدنش داد و بیرون رفت اما متوجه پچ پچ مردم شد:ارباب جئون انگار حالش واقعا بده
-=اره منم شنیدم قبل مسابقه جراحات داشت
¢=منم شنیدم قبل از مسابقه بهش مواد دادن
چشم های تهیونگ گرد تر از حالت عادی شد هنوز گوش میداد که با شخصی برخورد کرد سرش را که بلند کرد متوجه ساشا شد

Moscow Nights Where stories live. Discover now