جونگکوک:تهیونگ من نمیدونم راجب دنیای خلافکارها چی میدونی اما میتونم بهت قول بدم همهچیز تا یک زمانی ثابته قدرت ثروت اعتبار اگ میخوای اینا رو توی دستت نگه داری باید از راههای کثیفی استفاده کنی
تهیونگ:پس تو اونا رو مجبوری کردی قرار داد امضا کنن؟!
جونگکوک لبخند زد:تو نمیتونی هیچکس رو مجبور کنی کاریو انجام بده که نمیخواد دقیقا مثل خودت
الان داشت میفهمید....
جونگکوک:اونا قرارداد امضا میکنن هیچکس هیچوقت حق نداره راجب چیزهایی که توی شهر فرعی دیده رو به بقیه بگه
تهیونگ آب دهانش رو با ترس قورت داد:اگ بگن؟
جونگکوک همانطور که داشت به شراب موردعلاقش نگاه کرد:طبق قرارداد مرگ میره سراغشون
تهیونگ:مرگ کیه؟!
جونگکوک:باور کن آدمای خطرناک تر از من هم وجود دارن
با فرودآمدن جت جونگکوک هم بلند شد
تهیونگ:ما الان کجاییم؟!
جونگکوک:پاریس
درک نمیکرد این مرد بهش اجازه نمیداد زمان نمیداد
انقد کارهای عجیب خود را سریع جلو میبرد که تهیونگ از شوکی به شوک دیگر وارد میشد چند دقیقه پیش داشت در مورد قراردادی صحبت میکرد که مردم خودشان را میفروختند و بعد تهیونگ را مثل آب خوردن به پاریس می آورد
از جت پایین که اومد بالای ساختمان بلندی بود درست رو به روی ایفل
آخرین بار کی ایفل را دیده بود؟!
از بچگی عاشق پاریس بود اما خب حالا که فک میکرد نصف بیشتر زندگی خودش رو در حال فرار از پدرش بود
جونگکوک: من نمیذارم بهت آسیبی برسه
تهیونگ:اگ تو بهم آسیب بزنی چی؟!,
جونگکوک نزدیکتر آمد:اگه میخواستم مطمئن باش اینکار رو میکردم
تهیونگ:کاش بجای اینکه ازم محافظت کنی یکاری میکردی بهت اعتماد کنم
حالا که جونگکوک لنز نداشت ترسناک تر بود
جونگکوک:من هیچ وقت نخواستم بهم اعتماد کنی
تهیونگ:حالا میخوای چیکار کنی؟!
جونگکوک فاصله گرفت به ایفل خیره شد:تمام اینا رو بهت گفتم چون میدونم پدرت قرار نیس دست روی دست بذاره هرکس اولین حمله رو بکنه برندس
تهیونگ:اما همین الانشم تو حمله کردی اونو یه هفته تو یه کره زندانی کردی تا الان کسی نتونسته بود همچین کاری بکنه
جونگکوک:یادت باشه بعد حمله هیچ وقت منتظر حمله حریف نباش یه ثانیه برای زدن شاهرگ دشمن کافیه
تهیونگ دوست داشت کنار این مرد باشه این حس امنیت بوی خونه میداد چیزی که تهیونگ تمام زندگی به دنبالش سینه سپر رفته بود:نقشه.ای داری؟
جونگ کوک:پدرت دنبال درگیری نیس پس اولین حملش قراره معامله باشه اما قبلش چیزی هست که بخوای بهم بگی؟
خب اون نمیتونست از روی شانس همهچیز رو برای جونگکوک بازگو کنه پس...
تهیونگ:نه
جونگکوک دوباره نزدیک تهیونگ رفت خم شد تهبونگ حاضر بود قسم بخوره صدای ضربان قلبش قابل شنیدن بود
جونگکوک:خوبه پس میریم مسکو
تهیونگ:چرا داری این کارو میکنی؟
جونگکوک:چه کاری؟
تهیونگ:یه سیاستمدار خلافکار؟واقعا انتظار داری اینو باورکنم؟
جونگکوک:البته که نه تو آزادی به هرچی که میخوای فک کنی
تهیونگ:جونگکوک تو دقیقا دنبال چی؟
نگاهی به لب های تهیونگ انداخت اما بی صدا دور شد:هر چقد کمتر بدونی بیشتر در امانی!
تهیونگ:اما تو گفتی به من آسیب نمیزنیجونگکوک نیشخندی تحویل داد:تو خیلی باهوشی تهیونگ!اما هر دوی ما آدم هایی نیستیم که میگیم من هیچ وقت بهت آسیب نمیزنم حتی اگ تو این کارو بکنی قلبم اجازه نمیده! اما تو بوی دردسر میدی تهیونگ بوی خیانت نفرت خشم من تو چشمات چیزایی رو دیدم که میدونم یک روز باعث میشه تو مقابل من بی ایستی و قطعا ترجیح من باخته چون باختن برای تو با مرگ برابری میکنه اما من کارایی دارم که باید انجامشون بدم پس نمیتونم اجازه بدم همچین اتفاقی بی افته
و دور شد....
این اولین باری بود که بدون کنایه استعاره یا هر کوفت دیگه ای حرف میزد صاف صادق با تمام احساسات واقعی که داره اما چرا
تهیونگ باید دست به کار میشد خودش هم این واقعیت ها را میدانست دیر یا زود تقدیر ورق را عوض میکرد
پدرش قرار بود با تمام عصبانیت سراغشان را بگیرد و این بار همچیز فرق داشت
YOU ARE READING
Moscow Nights
Romanceتهیونگ پسره 18 ساله برای تعطیلات به مسکو میاد به اجبار دوستاش به یکی مسابقات زیرزمینی میره دنیای اون پایین عجیب تر از چیزیه که فکرش رو میکرد یه چیز متفاوت توی وجودش بیدار میشه چیزی که حتی برای خودش هم عجیب بود تهیونگ شروع به سرپوش احساساتش میکنه ا...