𝐏𝐚𝐫𝐭 𝐎𝐧𝐞

526 139 115
                                    

🌼 ووت و کامنت یادتون نره‌هااااا 🌼
ببینم مثل لوتوس هواشو دارین یا نه🥹💛

تاریخ آپ پارت بعدا بهتون از طریق چنل اطلاع می‌دم :)
━━━━━━━━━━━━━━━


توی خواب اخمی کرد و بعد از چند ثانیه پلک‌های خسته‌ش رو به سختی از هم فاصله داد. به محض باز شدن چشم‌هاش کمر برهنه‌ی جفتش رو دید و لبخند جاش رو به اخم داد.

رو روی تخت کمی جا به جا شد و پتوی سفید رنگ رو تا زیر گردن جفتش بالا کشید. یکی از دست‌هاش رو از زیر پتو روی کمر مرد گذاشت و از پشت کاملا بهش چسبید.

بالاتنه‌ی خودش هم هنوز برهنه و بدون پوشش بود و به محض برخورد پوستشون بهم و لمس گرمای بدن مرد، حس لذت بخشی توی رگ‌هاش پخش شد و پلک‌هاش روی هم افتادن.

ناخودآگاه پیشونیش رو به پس سر مرد تکیه داد. با چشم‌های بسته، بوسه‌ی سبکی روی گردن جفتش کاشت و بعد از گرفتن دم عمیقی از رایحه‌ی مورد علاقه‌ش، همراه با آهی از روی لذت دوباره به دنیای خواب برگشت.

چند دقیقه بعد تخت دوباره تکون خورد و این بار کسی که توی آغوش فرو رفته بود، به خاطر حس گرمای بازدم جفتش درست زیر گوشش، چشم‌هاش رو باز کرد. خمیازه‌ای کشید و با خواب آلودگی به اتاق خالی از اسباب و اثاثیه نگاه کرد.

کمی پتو رو کنار زد و با دیدن دست گرمی که روی شکم عریانش بود، لبخند زد. دستش رو روی دست جفتش گذاشت و خیلی آروم و طوری که خوابش رو بهم نزنه، از شکمش دور کرد و به پشت دراز کشید.

مردی که غرق در خواب بود، ناخواسته اخمی کرد و دوباره دستش رو روی شکم جفتش گذاشت. انگار حتی توی خواب هم هوشیار بود. زیر لب نق زد:
_ بخواب!

نق‌ زدن‌های بچگانه‌ش خنده روی لب‌های جفتش کاشت. کامل به طرفش چرخید و سرش رو جلو کشید و خال زیر چشم تهیونگ رو آروم بوسید. موهای قهوه‌ای سوخته‌ی مرد رو نوازش کرد و با صدامی نرمی نجوا کرد:
_ خیلی وقته صبح شده، ته‌ته!

تهیونگ که این موضوع اصلا اهمیتی براش نداشت، یکی از چشم‌هاش رو باز کرد و با خواب‌ آلودگی و تخسی جواب داد:
_ خب ماهم صبح خوابیدیم!

یونگی خنده‌ی آدامسی کرد، تهیونگ خیلی آروم هر دو چشمش رو باز کرد. حس می‌کرد قلبش توی سینه‌ش ذوب شد. یونگی حین اینکه سعی می‌کرد دست تهیونگ رو از روی کمرش برداره، با لبخندی که باقی مونده‌ی خنده‌ش بود، گفت:
_ برم صبحانه رو آماده کنم، الانه که صدای پسرا دربیاد!

تهیونگ با بی‌میلی چشمش رو توی کاسه چرخوند و دستش رو از روی کمر یونگی برداشت. با اینکه هنوز خوابش میومد و دوست داشت بیشتر توی تخت بمونه، اما زودتر از یونگی، بلند شد و با لب‌هایی غنچه شده، زمزمه کرد:
_ نمی‌خواد.. تو بخواب، خودم غذاشونو آماده می‌کنم!

𝐋𝐢𝐥𝐢𝐮𝐦 فعلا متوقف شدهWhere stories live. Discover now