part 12

1.1K 138 15
                                    

وی قیز سلام..

بیخیال حرف اضافی فقط دلم یجور بود که باید پارت بذارم همین..

هب فعلا بریم سراغ پار..

-----------------------------

_ جیمین چقدر میخوای بخوابی پاشو دیگه

با تکون دادنا و صدا زدناش بی میل لای پلکاشو باز کردو هومی گفت ..

یونگی تک خنده ای کرد‌‌..
_ بلاخره بیدار شد پاشو شام بخوریم

جیمین یادش بود که اخرین بار یونگی بزور از خوابش بیدارش کرده تا بره رو تخت بخوابه چشماشو بیشتر باز کردو سرشو به سمت راست که صدا از اونجا میومد داد..
+مگه ساعت چنده؟

یونگی سرشو به معنی تاسف تکون داد ..
_ ساعت هشته میدونی از کی خوابیدی حتی بیدار نشدی ناهار بخوری

جیمین هنوز تو خوابو بیداری بود ناخواسته چشماش بسته شد ..

با یاد حرف نامجون که گفته بود نباید بذاره بدون خوردن غذایی بخوابه باید یکم بی رحم میشد سرشو روی صورت جیمین خم کرد نفسای گرمشو رو صورت جیمین خالی کرد..
_ اگه میخوای قلقلکت ندم پاشو شام بخور بعد بخواب

جیمین با حس گرمایی که تو صورتش میخورد و نزدیکی رایحه دود اتیش چشماشو باز کرد و با نزدیکی صورت یونگی بهش یکه ای خورد ..
+ ب ..باشه
حرفشو با لکنت زد..

یونگی خوبه ای گفت و از رو صورتش کنار رفت ..

جیمین با رفتن یونگی تازه فهمیده بود که نفس کشیدن یادش رفته نفس عمیقی کشید و از رو تخت پایین رفت خواست پتو رو مرتب کنه که با صدای یونگی منصرف شد ..
_ بیخیال قراره چند ساعت دیگه بیایم بخوابیم مرتب کردنش فایده نداره

شاید یونگی متوجه نشده باشه ولی با حرف قراره بیایم بخوابیم پروانه های زیر دل جیمین شروع کردن به پرواز کردن یعنی قراره پیش هم بخوابن ؟ یا نه..

وقتی وارد اشپز خونه شدن چشمای جیمین برقی زد ..
+ اینارو خودت درست کردی؟

یونگی لبخندی زد و سری تکون داد..
_ اره بیا بشین بخوریم نمیدونی چقدر گشنمه

هردو نشستن داشتن شروع به خوردن میکردن که جیمین عقی زد ..

یونگی شکه برگشت سمت جیمین ..
_ جیمین چیشد ؟

جیمین دستشو روی دهنش گذاشت تا جلوی بالا اوردنشو بگیره ..
+ می..میگو عق
بعد بلند شد بدو سمت دستشویی رفت زانوزد هر چی که از صبح خورده بود رو بالا اورد ..

یونگی شکه شده بود بعد چند ثانیه که به خودش اومد پشت سره جیمین رفت کنار جیمین زانو زد که متوجه لرزش های جیمین شد دستشو نوازش وار روی کمر جیمین میکشید ..
_ هیشش اروم باش چیزی نیس

جیمین بخاطر اینکه بالا اورده بود گلوش خیلی تلخ شده بود باعث میشد حالش دوباره بد شه سرشو به یونگی تکیه داد و نفس نفس میزد ..

Blue ButterflyWhere stories live. Discover now