دیدار خانوادگی

146 22 12
                                    

بقیه حمومو دیگه جون تکون خوردن نداشتمو خودش منو شست جای تعجبش اینجا بود که با حوصله ی کامل اینکارو انجام میدادو هر از چندگاهی بوسه ای به سروصورتم میزد
بانو پارک رو صدا زد که تو پوشیدن لباسام کمکم کنه
خودشم مشغول پوشیدن لباساش شد
-راستی ملکه ی من امشب مراسم شب دهم ازدواجمونه و قراره با خانوادهامون دیدار داشته باشیم یادت که نرفته
اصلا یادم نبود نگاهی از اینه به خودم انداختم زیر چشمام کاملا گود بود و کل گردنمو لبام کبود بود
+ولی...من...وضع ظاهری درستی ندارم
برگشت و سمتم اومد که بانو پارک با سر پایین ازم فاصله گرفت
یه دستشو دور کمرم انداخت و دستش دیگشو زیر چونم گذاشت
-مگه کی میخواد نگات کنه ملکه ی من؟؟تو به اندازه کافی زیبایی
+کل تنم کبوده نمیخوام خانواده هامون منو اینجوری ببینن
بوسه ای رو لبام زد:اونا خودشون میدونن جفت به الفای خون خالص بودن چقدر سخته نگران نباش درکت میکنن
چشمامو ازش دزدیدم:من...من حتی نمیتونم راه برم یا روی پاهام وایسم
پوزخندی رو لبش نشست .انگار از شنیدن اینا لذت میبرد
بدون این که چشم ازم برداره صدا زد:بانو پارک؟
~بله سرورم
-برای ملکه تسکین دهنده بیارین بنوشن و کمی دوا‌ روی بدنشون بزارین بعدش برای مراسم امشب امادشون کنین و مطمئن شین هیچ فشاری بهشون وارد نشه
~بله سرورم
-من میرم کمی به کارا رسیدگی کنم.خودم چند ساعت دیگه میام دنبالت که بریم تالار اصلی باشه؟؟؟تا من نیومدم از تو اتاق جم نمیخوری ملکه ی من باشه؟
+از اقامتگاهم وسیله میخوام
-نشنیدی چی گفتم ؟؟؟
+خب...
-میگی ندیمه ها برات میارن پات از این اتاق بدون من بیرون گذاشته نمیشه واضح نبود؟؟؟
سری تکون دادمو چیزی نگفتم
-از زبونت استفاده کن
+بله متوجه شدم
-گریه هم نمیکنی .نشنوم یک قطره اشک ریختی
با اخمو بغض زل زدم بهش:مگه دسته خودمه؟؟؟
-باید دست خودت باشه تو امگای پادشاهی بعد نمیتونی حتی اشکاتو کنترل کنی؟
چیزی نگفتم .
بوسه ای به پیشونیم زدو اتاقو ترک کرد
بانو پارک:علیا حضرت بفرمایید دراز بکشید تا دوای مخصوص بیارم براتون
با تعجب پرسیدم:چرا دراز بکشم؟؟؟
~خب...مگه قسمت خصوصی‌تون درد نمیکنه؟امپراطور فرمودن دوا بزارم براتون
+منظورش اون دوا بود؟؟؟
~بله
چشمی چرخوندم
تو همه چی باید دخالت کنه مرتیکه ی قلدر
چند دقیقه بعد بانو پارک اومدو در عین اینکه داشتم از خجالت آب میشدم برام دوا مالید
~ملکه خیلی درد دارید؟؟؟
+چرا میپرسی
~بدنتون خیلی ملتهبه
اره خب جرم داده میخوای ملتهب نباشم؟؟؟
+پادشاه فقط کمی خشونتشون زیاده
~اه بله حتی بعضی از امگاهایی که قبل ازدواج باهاشون بودن خونریزی شدید داخلی داشتنو مدتها در بستر موندن امیدوار بودیم با پیدا کردن امگای خودشون کمی اروم بگیرن راستش ملکه ی مادر خیلی نگران شمان
منو میکشت اگه همینجوری پیش میرفت
ادامه داد:بیشترین زمانی که به امگا باهاشون دووم آورده سه روزه باید هر جور شده کاری کنین کمی اروم باشن این اصلا برای شما خوب نیست ملکه و به رحمتون آسیب میرسونه
همون طور که بلند میشدم گفتم:یه جوری حرف‌میزنین انگار امپراطور رو نمیشناسین بانو پارک
~خب شما امگاو ملکشونین و بهتون علاقه دارن.به عنوان خدمتکار دلسوزتون میگم ملکه اگه کمی باهاشون نرم تر برخورد کنین کامل میتونین ایشون رو رام خودتون کنین
درسته بهش حق نمیدادم ولی باید یه جوری کنترلش میکردم تا خودم در امان باشم

Chosen by moon 🌙 Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang