چی شده؟

124 15 3
                                    

سه روز تمام توی اقامتگاه جونگکوک بودیمو فقط وقتی از خستگی بیهوش میشدیم ولش میکردم.
حتی بعضی وقتا مجبور میشد برای اینکه غذا بخورم وسطش منو از خودش جدا کنه و با وعده دادن این که بعدش ادامه میدیم آرومم کنه یا حتی همونجوری که نشسته بودو من روش بودم یه چیزایی به خوردم میاد
چشمامو باز کرد
سرم به شدت درد میکردو دهنم خشک بود و گیج بودم
نگاهمو پایین دادم که دیدم لباس تنمون نیستم جونگکوک سرش وسط سینمه و خابه
چشمام داشت از کاسه در میومد
یهو‌ همه چی حجوم آورد بهم تب کردنم اولین هیتم.جونگکوک که اومدو منو از اقامتگاهم آورد به اتاق خودش .کل این چند روز
وای خدایا من چیکار کرده بودم با خودم
نگاهمو تو اتاق چرخوندم
کل اتاق بهم ریخته بودو لباسامون همه طرف ریخته بود
یاد اینکه چجوری منتش میکردم که منو بکنه افتادم و دوس داشتم خودمو خفه کنم
تکونی خورد که چشمامو سریع بستم
وقتی دیدم تکون نمیخوره چشمامو باز کردم که دیدم با اون چشای گردش زل زده بهم
وقتی دید چشام بازه لبخند محوی زد:رایحت کم شده.آروم شدی خلاصه؟؟
نگاهمو ازش گرفتم:می...میشه ..نگام نکنی یچیزی تنم کنم
خنده ای کرد:ملکه ی من هیتش تموم شده خجالتی شده؟؟؟
برگشتم سمتش:میشه یکم به روم نیاری؟؟؟
با چشای شیطونش گفت:وقتی لخت زیرمی چجوری میتونم به روت نیارم؟؟؟
دستمو روی چشاش گذاشتم :بدون این که نگام کنی بلند شو
خنده ی خوشگلش هنوز روی لباش بود همون طور که دستم رو چشاش بود بلند شدو نشست که منم همین کارو کردم که دستم کنار نره
+قول میدی چشاتو باز نکنی؟؟؟
-ملکه ی من یه کاری باهام کردی که اگه نگاتم کنم جونی ندارم کاری کنم
اروم مشتی روی شونش کوبیدم که صدای خندش بلند شد
-باز نمیکنم نگران نباش
دستمو برداشتمو یه پارچه که به نظر تمیز میومد برداشتمو دور خودم پیچیدم
-باز کنم؟
+ا..اره
یه چششو باز کردو نگام کرد
چشمم به بدن عریانش افتاد کل گردنو سینش کبود بود.من این کارو کرده بودم
لبخندی زد:از اثر هنریت خوشت اومده ملکه ی من؟؟
با تعجب گفتم:من...من معذرت میخوام..
-اه معذرت میخوای؟؟خودتو دیدی؟؟؟
پارچه ی دورمو کمی فاصله دادمو به خودم نگاه کردم که تعداد کبودیای رو تنم قابل شمارش نبود سرمو اوردم بالا:من تو هیت بودم تو چت بود که اینجوری کردی باهام؟؟؟
لبخند بزرگی زد لبشو به دندون گرفتو ابروهاشو با شیطنت بالا انداخت
بلند شد که سریع سرمو سمت دیگه ای چرخوندم همونطور که یه ملافه رو دور کمرش میبست گفت:چی شده ملکه از ابنبات مورد علاقت خجالت کشیدی؟!
چشامو بستمو نفسموعصبی بیرون دادم:اعلاحضرت میخوان دیگه منو نبینن؟؟؟
و دوباره یه خنده ی بلند جوابم بود
صدا زد:بانو چویی
بانو چویی از پشت در اتاق گفت:بله سرورم
-میتونی بیای داخل
بانو چویی داخل اومد ولی با دیدن وضع اتاق خشک شد
-وان هر چه زودتر پرشه و غذای مقوی برای ملکه آماده شه
چ:بله سرورم
گفتو خارج شد
جونگکوک اومد سمتمو پشتم نشستو منو تو آغوشش کشید
اروم تو گوشم زمزمه کرد:درد داری؟؟
بدنم کمی میسوخت ولی درد فکر نکنم
+نه
-خوبه..باز میگم برات دوا بیارن باشه؟؟
سری تکون دادمو چیزی نگفتم
-من...نمیخواستم بهت نزدیک بشما..خودت ..کاری کردی که ...
میدونستم حس بدی داره ولی هرچی باشه خواسته ی خودم بود
+نگران نباشین با خواسته ی خودم بوده
نفس راحتی کشید
-وای خدایا ..کل این سه روز نگران بودم چه عکس العملی نشون میدی
بعد چند لحظه سکوت گفت:هیچ وقت فکر نمیکردم یروز اینو بگم ولی اگه امروزم بیدار میشدیم هنوز تو هیت بودی باور کن میبیستمت به یه جا که نتونی تکون بخوری
با تعجب سرمو سمتش برگردوندم:چرا؟؟؟
چشاشو درشت کردو با لبای غنچه شدش شروع به غرغر کرد:چرا؟؟؟چون خشکم کردی.اگه کسی بفهمه قدرتم زیر سوال میره ولی دیگه اشکم دراومده بود .مگه یه گرگه امگا انقد هورنی میشه؟؟؟
با خجالت لبمو به دندون گرفتمو سرمو پایین انداختم
بانو چویی در زدو وارد شد
کارگرا به سرعت شروع به پر کردن وان کردن و بقیه ام مشغول چیدن میز شدن
تمام مدت سرم پایین بود واقعا خجالت میکشیدم
به کسی نگاه کنم کارشون که تموم شد جونگکوک‌بلند شدو دستشو سمتم گرفت
چشم غره ای بهش رفتم و خودم اومدم پاشم که سرم گیج رفتو نزدیک بود بیوفتم
منو تو بغلش گرفت:معلومه.اگه لج نکنی که لونا نیستی
بعد کمکم کردو سمت میز رفتیم

یه پارت دیگه ام داریم نگران نباشین🥹

Chosen by moon 🌙 Where stories live. Discover now