Ch 2 : your father saw him ! 🐺🔫

170 31 13
                                    



در اتاقشو قفل کرد و وسایل مورد نظرشو برداشت و از ‌خونه بیرون زد، سوار ماشینش شد و پرونده مراجعینش رو روی صندلی کنارش گذاشت که کسی به پنجره ماشینش ضربه زد. با دیدن همسایه بی نزاکتش اخمی کرد و با لحن جدی رو به الفا توپید
"بفرمایید؟"
"بکهیون شی درسته؟ پارک چانیول هستم همسایه کناریتون"
نگاه نا مطمئنی به دست الفا کرد، اهی کشید و دست گرم الفا رو گرفت و ‌تکون محسوسی داد
"من خیلی عذر میخوام بابت رفتار دیروزم، شما رو توی بدترین شرایط روحیم ملاقات کردم!"
بکهیون به زور لبخندی روی لبش نشوند و رو به چانیول گفت
"درکتون میکنم اقای پارک، منم رفتاری متناسب با خودتون نشون دادم تا شما بعدا به این موضوع فکر کنید و پی به رفتار بدتون ببرید و بیاید معذرت خواهی! حالا من از شما عذر میخوام باید هرچه زودتر برم مطب چون دیرم شده!"
چانیول لبخند حرصی به امگای پررو زد و عقب کشید و به رفتن امگا چشم دوخت. پوزخند همیشگیش گوشه لبش پدیدار شد، با زبونش لبشو تر کرد و سمت عمارت خودش رفت. رو به یکی از بادیگارهای جلوی در ایستاد و با سردی همیشگیش گفت
"به سهون بگید تمام اطلاعاتشو میخوام!"
منتظر تاییدشون نشد، سیگاری از توی جیبش در اورد و با فندکی که علامت ماه و ستاره داشت روشنش کرد. کامی از سیگارش گرفت و به نشونه روی فندک نگاه کرد و یاد مکالمه شیش ماه پیشش با جونگکوک، رییس باند مواد مخدر افتاد

_فلش بک ____

جرعه ای از شرابش نوشید و کلافه چنگی به موهاش زد
"پس اون پیر خرفت جانشینشو انتخاب کرده!"
جونگکوک اخرین کام رو از سیگارش گرفت، اونو داخل جا سیگاری خاموش کرد و پا روی پاش انداخت
"اره، میدونی که پدرم چقدر با اون پیری صمیمی بود! موقعی که مست بودن به پدرم گفته بود"
"فکر میکردم قراره پسرش رییس بعدی بشه!"
تکخندی بهش زد و سرش رو تکون داد
"مثل اینکه یکی از شاگردهاشه که کسی تا حالا ندیدتش!"
چانیول کنجکاو ابرویی بالا انداخت
"اطلاعات بیشتری نداری؟"
جونگکوک خنده‌‌ی مستی کرد و لحن شیطونی به خودش گرفت
"خوب داری از زیر زبونم حرف میکشی اقا گرگه، ولی اشکالی نداره من همکار و دوست خوبیم برات، پس هرچی تو چنته دارمو میزارم وسط"
هردو تا قطره اخر شرابشون رو نوشیدن و منتظر به همدیگه نگاه کردن
"پدرم چندسال پیش برام تعریف میکرد اون پیری یه پسریو داره تربیت میکنه که هیچ رغیبی نداشته باشه، یه اسلحه کشنده... اسلحه‌ای که مخالف‌های خانواده اصلی رو با یه بشکن نابود کنه ... پدرم میگفت اولش باور نمیکرده ولی وقتی مبارزه اون پسرو با چشمای خودش دیده فهمیده چرا بهش اسلحه کشنده میگفته!"
"پس پدرت دیدتش!"
"قیافتا نه ولی هیکلی اره ... ما نمیدونیم که الان اون پسر جانشین اصلیه یا یکی دیگه، رئیس کیم هیچوقت مهره‌های کاربردی و اصلیشو به کسی نشون نمیداد"
چانیول خنده‌ی عصبی کرد و به کاناپه پشتش تکیه داد
"ما هممون مهره‌های شطرنج این بازی‌ هستیم، امیدوارم مهره شاه و وزیرش انقدر خوب بازی کنن که منجر به کیش و مات شدن بازی نشه"
"منظورت چیه چانیول؟"
"ما همین الان داخل جنگیم جونگکوک شی، جنگ داخلی بین اعضای خودمون!"

_ پایان فلش بک ___

"با توجه به شواهد و اطلاعاتی که به دستمون رسیده ایون می و جونگ ایل باهم متحد شدن و قراره تشکیل یه باند جدید رو گذاشتن"
پسر اخمی کرد و  عکس‌هایی که روی صفحه شیر شده بود رو از نظر گذروند. چشماشو بست و کمی به شقیقه دردناکش فشار اورد
"حواست به این دو تا باشه، بعدا بهشون رسیدگی میشه فکر کنم وقتشه دم چند نفرو از ته بچینم!"
"چشم رییس بزرگ!"

___

تقه‌ای که به در خورد باعث شد از جاش بلند بشه و در رو باز کنه
"بفرمایید؟"
"بکهیون شی درسته؟"
"خودم هستم؟"
"اینو رییس پارک فرستادن و ازتون تشکر کردن بابت کیک برنجی!"
بکهیون کیسه رو از مرد گرفت و بعد از رفتن مرد در رو بست و سمت اشپزخونه رفت. ظرفی که به چانیول داده بود حالا پر از شکلات و خوراکی‌های گرون قیمت بود. تکخندی زد و با لحنی که هیچیو نمیشد ازش خوند گفت
"پس انچنان بی نزاکتم نیستی! بیا همسایه‌های خوبی باشیم پارک چانیول شی!"

🐺🔫 Ribellious 🐺🔫Where stories live. Discover now