خفه شدن جانگکوک به دست اته🌼🖤

224 6 0
                                    

&دوماه بعد&
+دوماهه دارم با جانگکوک زندگی میکنم عاشقش شدم کنارش خیلی خوشحالم ولی اصلن نمیزاره از خونه برم بیرون  فقط مواقع اظطراری اون با پنج تا بادیگارد فقط اجازه میده .
+,لان سه روزه رفته مسافرت برایه یسری کارهاش که هیچ وقت بهم نمیگه  دلم براش کلی تنگ شده .
+امروز مامان بهم زنگ زد که حالمو بپرسه و بعد از صحبت با مامانم گفتم که برم یکم غذا بخورم خدمتکارا برام  غذا آماده کردن اما میلم نمی‌کشید رفتم سمت حیاط و یه نخ سیگار روشن کردم اما از بویه اونم حالم به هم خورد بی خیالش شدم نمی‌دونم چه مه حتی سیگار مورد علاقمم دیگه دوست ندارم  و الکی همش گریه میکنم
داشتم تویه حیاط راه میرفتم که سرم گیج رفت و دیگه متوجه نشدم چی شد.

؛؛داشتم خانوم رو نگاه میکردم که به دفعه ایی از حال رفتن سریع به سمتشون دویدم با کمک بادیگارد ها اوردمشون
داخل و سریع به دکتر زنگ زدم  .

؛؛هیچ کس جرعت نداشت به ارباب بگه خانوم کوچیک بیهوش شده و این یه نکته مثبت بود که فعلن نیستن

::خانوم کوچیک عرق  سردی بهش نشسته بود  و نبضش ضعیف میزد  .
؛؛دکتر فورن رسید و خانوم کوچیک رو معاینه کرد  و با خوشحالی گفت
& تبریک بگید به ارباب همسرشون  سه هفتس که باردارن و بهتره که سونوگرافی برن .

؛؛وایی خدایا ارباب خیلی خوشحال میشن  باید باهاشون تماس بگیرم اما بهتره که بهشون نگم شاید خود خانوم کوچیک دوست داشته باشن بهشون خبر بدن .

؛؛وایی خدایا ارباب دارن زنگ میزنن با ترس جواب دادم
_سلام‌ اجوما چه خبر از همسرم
؛؛سلام ارباب امم خانوم کوچیک خوبن
_اجوما چی شده هیچ وقت بهم دروغ نمیگی اما الان داری میگی
_اتفاقی افتاده؟
؛؛اوم ارباب خانوم کوچیک چند روزه که اصن نمیتونن غذا بخورن حتی دیگه سیگار هم نمی‌کشن  و امروز صبح یه دفعه وسط حیاط بیهوش شدن  معذرت میخام ارباب من سهل انگاری کردم
_چی اون وقت تو نباید به من بگی مسعله به این مهمی رو  اجوما شب ساعت ۸ میرسم عمارت یه تار مو از سرش کم شده باشه اون عمارتو رو سر همتون خراب میکنم .

:«        (شب ساعت ۷:۵۰دقیقه )
؛؛سلام ارباب خوش آمدید
_اجوما چی شد زود باش بگو ببینم
؛؛عا ارباب تبریک میگم خانوم کوچیک سه هفتس که باردارن  .
_وقتی اینو گفت انگار دنیا رو بهم داده بودن من دارم بابا میشم  باورم نمیشه با خوشحالی به سمت اتاقمون دویدم
؛؛ارباب خانوم کوچیک هنوز نمی‌دونن چون بیهوشن هنوز.
_با عجله وارد اتاق شدم
+بلند شدم سرم هنوزگیج‌میرفت  به شدت تشنم بود دستم رو رویه تخت گذاشتم و به سختی بلند شدم  چند قدم راه رفتم  سرم گیج رفت داشتم رویه زمین می افتادم که دستهایه  قدرتمندی محکم بغلم کرد .
_وقتی وارد شدم ات رو دیدم که داره رویه زمین میفته سریع بغلش کردم تازه متوجه شدم که چقدر لاغر تر شده و بدنش چقدر  سرده  برآید استایل بغلش کردم رویه تخت نشستم و ات رو رویه پاهام گذاشتم  یکم که به خودش اومد تازه متوجه اومدنم شد و سریع بغلم کرد و شروع کرد دستهایه ظریفش رو به آرومی پشتم سرم نوازش وارانه بکشه انگار توانی واسه حرف زدن نداشت.
_ با دقت تویه بغلم گرفتمش که مبادا بهش فشار بیاد .
+کوکی
_جانم
+تشنمه
_الان برات میگم آب بیارن عزیزم
_اجوماا
؛؛بعله ارباب
_یکم غذا و یه مقدار آب برایه خانوم کوچیک بیار
+نه کوکی نمیتونم غذا بخورم
_وا مگه میشه باید غذا بخوری 
::تق تق
_بعله
؛؛ارباب غذا آوردم 
_بیا تو
+ممنونم اجوما
؛؛خواهش میکنم خانوم کوچیک وظیفمه
_میتونی بری   ؛؛چشم ارباب با اجازه

_پیشی بدو بیا غذا بخور 
+جانگکوک باور کن نمیتونم
_نمیتونم نداره بدو  ، آروم از تویه بغلم رویه تخت گذاشتمش سینی  غذا رو جلوش گذاشتم یه قاشق غذا خورد و یه دفعه دوید به سمت دستشویی و شروع کرد بالا بیاره
+اوق.
_عزیزم حالت خوبه ؟
+آه دارم دیونه میشم هیچی به جز توت فرنگی  ولواشک نمیتونم بخورم حتی سیگار مورد علاقمم دیگه دوست ندارم نمی‌فهمم چه مرگمه .

_بیب بیا اینجا تا بهت بگم  ،اومد و لب تخت نشست .
_پیشی دیگه نباید سیگار بکشی
+چرا دقیقن تو که می‌دونی من عاشق سیگار کشیدنم  نگو که میخای گیر بدی

_نه بیب من مشکلی ندارم برایه اون کوچولو بده
+کدوم کوچولو!
_بیب داری مامان میشی
+چی شوخی نکن اصلن الان وقت اذیت کردن نیست
_جدی میگم داری مامان میشی منم دارم بابا میشم
+اته پوکر😐
_چی شده بیب
+خیلی خوشحالم دلم میخواد جیغ بزنم
_ جیغ بزن بیب راحت باش
+وایی نه باید آروم باشم کوچولومون گناه داره

_باشه  آروم باش پس لطفن راستی بیا فردا بریم بیمارستان هم ببینیم چیکار کنیم این مسأله غذا رو همم بریم سونوگرافی
 
+باشه عزیزم حالا میشه یکم استراحت کنیم
_ارع بدو بیا بغلم
  :«
(.    )
_بیب  من دارم میرم چند تا کار دارم انجام بدم یه ساعت دیگه میام بریم دکتر آماده باش
+اومم باشه
(یک ساعت بعد)
_ پیشی من اومدم کجایی بدو بریم
+اومدم عزیزم
(مطب دکتر)
&خانوم جعون سونوگرافی تون نشون میده که قراره به جایه یدونه  فرشته مهربون مادر چهار تا فرشته بشین .
_یعنی همسر من چهار قلو بارداره؟
+چیی!
&بعله اقایه جعون  به خاطر همین که همسرتون انقدر ظعیف شدن و به غذا ویار دارن
_خوب نمیشه که غذا نخوره اونم با چهار تا بچه باید چیکار کنیم
&براشون سرم تقویتی و قندی تجویز کردم و ویارشون تا دو الی سه ماهگی کاملن از بین می‌ره فقط خیلی مراقبشون باشین حتمن سرم هارو استفاده کنین و هر هفته برایه چکاب بیارید ایشونو.
_حتمن خیلی ممنون
(تویه ماشین)
+بیب چیکار کردی که نه یکی نه دوتا من چهار قلو باردارم 🥺😭
_چیکار کنم عزیزم من که تاحالا امتحان نکرده بودم ببینم اسپرمم چقدر قویه نمی‌دونستم که چهار تا میشه
_ولی ببین بیا خوشحال باشیم قراره چهار تا نینی خوشگل داشته باشیم تازه یه بار هم فقط نیازه زایمان کنی
+ هق نه آخرش چهار بار قراره پاره بشم
_نه بیب تو   هرچقدرم پاره بشی آخرش اون سوراخ کوچولوت تنگه
+هققققق نه من مامانمو میخام 
_باشه باشه غلط کردم گریه نکن
+خوب کردی هقق
_عجب😑

+هیچی نگو ها چوب خطتت کاملن پره غر بزنی میکشمت
_بیب با این خویه وحشی که منو تو داریم با این حجم از نترس بودن و شر بودن مطمعنم چهار تا گرگ وحشی  از آب در میاد بچه هامون  خوبه که خودشون یه باند مافیا میشن 😂
+نمیخام مافیا بشن مگه میخای بچه هامو بکشی
_بیب منم از ۱۴سالگی مافیا بودم ۱۷سالم بود رعیس مافیا شدم مگه الان مردم که میگی مافیا بده
+الان هنوز تو شکم بعد جوابتو منطقی میدم فعلن خفه شو  هق
_اوکی دیگه حرف نمی‌زنم گریه نکن..

کیلییی لییی خانواده شیش نفره در راه داریم😁😂💜
یکی نیست بگه مرد آرومتر آخه چهار تا؟!!

Burnt vanillaWhere stories live. Discover now