{part4}<پارت۴>

524 61 4
                                    

×وادافاکککک ۲۵ تماس بی پاسخ از جیمین

×اصلا چرا گوشی من سایلنت بوده؟

سریع دوباره به جیمین زنگ زد

+تهیونگشیییییییی(با داد ذکرشدع😂)

×ب..ب..بله؟

×چیشده اتفاقی برات افتاده؟

+نه فقط میخواستم بگم بالاخره دارم میام

×اها
×ها؟ چیییییی؟ داری میای؟ کی؟چجوری؟

+یه نفس بگیر بذار منم حرف بزنم

×ببخشید فقط هم ذوق دارم هم تعجب کردم!

+بایدم ذوق داشته باشی
به اون کوک بگو بیام اونجا پدرشو درمیارم

+تماس منو رد میکنه اهههههه
تهیونگ خندید

×برم به جونگ کوک بگم  زودتر فرار کنه تا نکشتیش

+خفه!

وگوشی رو قطع کرد

فرداصبح(فرودگاه سئول)

+اونا واقعا دنبالم نیومدن؟
+اه بیخیال بایدم یه همچی...

هنوز حرفش تموم نشده بود که تهکوک رودید که دارن سمتش میدون واسمشو صدا میزنن

جیمین بادیدن اونا وسایلشو رو زمین ول کرد و شروع کرد به سمتشون دویدن وپرید توبغلشون

_جیمین سنگین تر شدی ...ای کمرم(خنده)

وسر جیمین که فرو کرده بود توی گردنشون ورایحه هاشون رو به ریه هاش میفرستاد
بالا اوردن
_ج..ج..ج مین داری گریه میکنی؟

_ببخشید شوخی کردم خیلی سبک تر شدی اتفاقا

جیمین بغضی کرد و گفت
+فکر کردم نیومدین دنبالم .......دلم براتو ...خیلی تنگ شده بود

×چرا اخه نباید بیایم دنبال موچیمون

_خیلی خب دیگه بیا بریم وسایل جیمین رو بیاریم

شب همان روز

جونگ کوک در زد

_جیمینااا

+بیا تو

_جیمی...
قبل از اینکه حرفش رو کامل کنه چشمش به استایل جیمین افتاد وحرفشو خورد
یه شلوارک کوتاه بایه  لباس اسین کوتاه گشاد تنش بود

+کاری داشتی؟

_اها اره تهیونگ گفت صدات کنم  بریم شام بخوریم بعدشم تاصبح فیلم ببینیم وحرف بزنیم

+اه بالاخره  شمادوتا یه ایده ی خوب دادین

_باشه بیا بریم اقای همه چی تموم
کوک گفت ودستشو دور گردن جیمین انداخت وباهم از پله ها پایین رفتن

تهیونگ درحال اشپزی بود وجیمین رفت واز پشت بقلش کرد

+اومممم چقد دلم برای بو ومزه ی غذاهات تنگ شده بود

_هی هی قبول نیست منم بغل میخوام

+باشه باشه اقای حسود

رفت وکوک رو بغل کرد جثته ی کوچولوی جیمین توی بغل جونگ کوک گمشد

بعد از اینکه غذا اماده شد جونگ کوک وتهیونگ  روی صندلی هانشستن

+هی هی چرا فقط دوتا صندلی اینجاس؟
+پس من کجا بشینم؟

×_ماکه نمیدونیم

+باشه
گفت ورفت روی پاهای تهیونگ نشت
تهیونگ غذایی که توی دهنش بود رو غورت داد
+اومممم خوشمزس

جیمین بعد از ۵دقیقه از روی پاهای تهیونگ بلند شد ورفت روی پاهای کوک نشست

+وجونگ کوک کمر جیمین رو بغل کرد

_چقد دلم واسه این کمر باریک تنگ شده بود

جیمین که فقط داشت غذا میخورد هیچ توجهی به حرکات وحرفهای تهکوک نکرد

×تهیونگ میشه کیمچی رو بدی اینور

غذاشون رو خوردن و رفتن پای تلوزیون تا فیلم ببینن

جیمین وکوک روی یه مبل دونفره روبروی تلوزیون نشسته بودن

وقتی تهیونگ وارد شد خواست بره روی صندلی تک نفره بشینه که  باصدای جیمین برگشت

+تهیونگ بیا اینجا

×اممم... ولی اونجا که جانیست

+عیب نداره بیا اینجا
تهیونگ نزدیک شد ووقتی رفت پیش اونها جیمین از جاش بلند شد وبه تهیونگ اشاره کرد تابشینه تهیونگ نشست
وجیمین نشست روی پای تهکوک ویکی از پاهاش روانداخت رو پاهای تهیونگ واونیکی رو روی پاهای کوک انداخت

ساعت ۵ صبح بود اونها تا صبح مست کرده بودن و فیلم دیده بودند وحرف زده بودند

جونگ کوک چشماش رو باز کر وبه تهیونگی که معلوم بود اونم تازه بیدار شده نگاه کرد وبعد به جیمینی که  هنوز خواب بود نگاه کرد

_من جیمین رو میبرم تواتاقم

×صب کن من میبرمش

وبحث اونا با گرفت ولی اونا تصمیم گرفتن باسنگ کاغذ قیچی مشخص کنن کی جیمین رو با خودش به اتاقش میبره(چقد هنوز بچن؟😂)

وتهیونگ برد

تهیونگ جیمین رو بغل کرد و باخودش به اتاقش برد

روی تختش گذاشت وخودش هم کنارش دراز کشید

به صورت جیمین که سرخ شده بود وخیلی کیوتش کرده بود نگاه کرد

همون لحظه دیگه نتونست جلوی خودش روبگیره ولباش روروی لبای جیمین گذاشت

توت فرنگی های من این پارتم تموم شد🧃🍬
امیدوارم خوشتون اومده باشه🍓🫐
یارتون نره باکامنت و ووت ازم حمایت کنید🥓🥞
بوص به کله تک تکتون🥡🥟
باییییییی🫕🍙

[Conflict because of love]{درگیری به دلیل عشق}(تهکوکمین)Where stories live. Discover now