my night moon - ¹²

143 18 12
                                    

هردو از هم جدا شدن هیونجین هم لباس های بیمارستان رو در آورد و لباس هایی که فلیکس برای آورده بود رو پوشید و هردو از اتاق خارج شدن.
به محض خارج شدن از در اتاق نگاهش به مردی خورد که سالها پیش کلی زخم و درد کشیده بود از طرفش.
هیونجین : امکان نداره...چانگـ....چانگبین ؟؟؟

فلیکس با تعجب به هیونجین نگاه کارد و گفت : اونو از کجا میشناسی ؟
هیونجین فقط و فقط به چانگبین نگاه میکرد، دست هاشو با به یاد آوردن گذشتش توسط چانگبین به لرزه اومده بود و جلو چشم هاش سیاهی پخش میشد.
لحظه ای پاهاش شل شد و تکونی خورد اما بلافاصله فلیکس از دستش گرفت،
+ هیونجین حالت خوبه ؟ چی شده ؟
هیونجین یکم به خودش اومد و دست فلیکس و محکم توی دستش گرفت و اونو سمت خودش کشید.
- خواهش میکنم فلیکس...بیا اینجا بریم...زود باش بیا بریم
+ باشه ولی من باید داروهامو بگیرم بعد بریم.

همون لحظه چانگبین جلو اومد و بسته دوا های فلیکس و از کیفش در آورد و بهش داد.
= بیا پسر...گفتم سرت شلوغه بخواطر همین خودم برات گرفتمش.
پولشو بعدا میتونی پرداخت کنی.
+ ممنونم آقای دکتر.
= فقط؛ هیونجین خیلی بزرگ شدی.
یادمه اولین باری که دیدمت خیلی کوچیک بود، همچنان آخرین باری هم که رفتی.

هیونجین همون لحظه سمت فلیکس نگاه کرد که با نگاه های کنجکاوی به چانگبین نگاه میکرد.
قطعا تو ذهنش کلی سوال بود...اما چطوری می‌تونست درموردش بهش بگه ؟ چطوری می‌تونست این گذشته تلخ و بهش بگه ؟ اصلا الان زمانش بود که همه این اتفاق ها باهم رخ بده ؟

* هیونجین...پسرمم.
سوجین سمت هیونجین دوید و اونو در آغوش گرفت .
سوجین : خیلی ترسیدم ازین که از دستت بدم، خیلی خوشحالم که دوباره بیدار شدی.
صورت هیونجین و بوسید و یک بار دیگه اونو در آغوش کشید.
هیونجین دست های مادر خوانده اش رو گرفت و گفت : دیگه نگران نباش، من پیشتم.
سوجین لبخند زد و بعد پشتشو چرخوند اما با دیدن چانگبین لبخند از صورتش پرید.
چانگبین نگاهی بهش انداخت و گفت : نمی‌دونستم هیونجین بعد من یه سرپرست دیگه ام گرفت.
فلیکس با کنجکاوی گفت : بعد تو؟؟ یعنی در گذشته سرپرستی هیونجین....
همون لحظه سوجین سمت چانگبین رفت و با سیلی به صورت چانگبین زد.
سوجین : کافیه!!!!
دیگه اجازه نمیدم بهش بیشتر از اون آسیب برسونی.تا اینجا کافیه.
دیگه اجازه نمیدم با حرفات ناراحتی کنی و زندگیش خراب کنی فقط بهت هشدار میدم دیگه دورو بر هیونجین پیدات نشه..فهمیدی ؟

چانگبین تک خنده ای کرد و گفت : این هنوز اولشه...تماشام کن فقط.
تماشام کن و ببین چطوری زنگی پسر خواندتو سیاه میکنم.
فکر کردی یادم می‌ره خیانتشو ؟ اون زمانهایی که من تو زندان پوشیدم اما اون آزادانه بیرون میگشت و برا خودش کیف میکرد؟ نه یادم نرفته.
الآنم که انگار یه هرزه دیگه پیدا کرده برا خودش. در واقع هرزه هرزه رو میبینن نه ؟

آرزوی من "Hyunlix"Where stories live. Discover now