7;

67 23 84
                                    

"روز هفتم، ساعت 10:02 دقیقه، درحال آماده شدن برای رفتن به زمین ورزش. همه چیز طبق برنامه پیش میره و حالا که وارد سه روز آخر شدیم، چیز زیادی برای انجام دادن نیست. تمامی آزمایش‌هایی که مبنی بر وجود بیماری های جسمی و روحی بود، منفی دراومد و این یعنی بودن زین توی این بیمارستان لزومی نداره. فقط سه روز و در نهایت، برگشتن به روال سابق."

دفترچه رو بست و داخل کیفش مخفی‌ش کرد. وقتی زین رو آماده دید، گرمکن سیاه رنگش رو از روی لباس بیمارستان تن کرد و پشت سر زین از اتاقش خارج شد.
چند نفری جلوی پاهاشون می‌لرزیدن و چند باری هم متوجه صداهای جیغی شدن که از اتاق های داخل راهرو به گوش می‌رسید. هیچکس نمی‌تونست داخل اون محیط سالم بمونه. لیام هم با هربار شنیدن سروصداهای ناشی از کتک‌کاری، چشم‌هاش رو روی هم فشار می‌داد و در نهایت ضربه ای به کمر زین زد تا زودتر حرکت کنه و زودتر اون رو از این راهروی بی‌پایان خارج کنه.

وقتی به زمینی که هرروز صبح داخلش درحال دویدن بودن رسیدن، آروم‌تر قدم برداشتن و کش و قوسی به بدن های خشک شدشون دادن.

-تنها قسمتی که آدماش سالمن همین زمینه

بیخیال لب زد و به زینی نگاه کرد که کاملاً روی زمین نشسته تا بند های کتونیش رو از نو ببنده.

-از اول روانی نبودن؛ به دست همون آدمای سالمه که الان به این حال و روز افتادن.

دست لیام رو برای بلند شدن گرفت و پا به پای هم، وارد جایی شدن که همین دو شب پیش از طریق دریچه اش فرار کرده بودن. بخاطر ساعتی که توش بودن، دسته ای از همون انسان های روانی جای جای اون حضور داشتن و هرکدوم به صورت انفرادی تمرین می‌کردن.

وسط سالن رینگ بوکس بود و لیام متوجه نمیشد دقیقاً اون به چه دردی می‌خوره؟ بیرون از این محوطه همه درحال تمرین بوکس و له کردن هم هستن، دیگه چه نیازی به هزینه کردن بود.
دسته ای از وزنه ها طناب و هرچیزی که برای یه باشگاه لازم بود در گوشه ای ترین قسمت سالن خاک خورده بود و باقی قسمت ها تماماً خالی بود.

زین خودش رو به طناب های آویزون شده از سقف رسوند و دست‌هاش رو دور اون‌ها قلاب کرد. اگر کسی مثل اون شخصی که دو شب پیش توی اتاقش مخفی شده بودن این طناب ها رو می‌دید، قطعاً جای دست اون‌هارو دور گردنش میپیچید و به شکلی سودمند از اون‌ها استفاده می‌کرد.
زین هم آنچنان از این کار بدش نمی‌اومد، اما نه توی این لحظه، نه امروز.

-عجب تجهیزاتی. اینجا قبلا باشگاه یا جای تفریحی ای چیزی بوده؟

با طعنه گفت و یکی از وزنه های روی زمین که انگار هیچ وزنی نداشت رو برداشت. به زینی که روبروش همراه اون طناب ها تاب میخوره نگاه کرد و دنبال لحظه ای گشت تا از نحوه ی کار اون ایراد بگیره.

Muted(Ziam Mayne)Where stories live. Discover now