Part 1

217 26 3
                                    

- تو این حق رو نداشتی جونگکوک اصلا نداشتی.
جیمین چتری های بلندش که تا چشماش میرسید را مرتب و بالای سرش جمع کرد خشم باعث شده بود رگه های طلایی چشمان قهوه ای رنگش بیشتر به چشم بیاید.
- چرا همیشه دخالت میکنی؟

جونگکوک که در حال خواندن نمایشنامه بود سرش را بالا آورد و با لبخندی کمرنگ به او گفت
- من این حق رو داشتم جیمین لیام به درد تو نمی خورد

نمايشنامه را روی صندلی کنارش انداخت
اشک در چشمان جیمین جمع شد.

- اگه همین جوری ادامه بدی دیگه هیچکس به دردم نمیخوره تا از یه نفر خوشم میاد‌ تو فورا اون رو دک میکنی.

با ناراحتی بر روی صندلی نشست و یک پای لختش را روی دسته آن گذاشت.
جونگکوک خندید و از روی صندلی بلند شد تا لیوانش را با ویسکی پر کند.

- تو فقط هجده سالته جیمین عزیزم اینقدر سعی نکن خودت رو به اولین مردی که میبینی بچسبونی هنوز کلی وقت داری تا مرد رویاهات رو ملاقات کنی.

و بعد با پوزخندی تلخ ادامه داد:
نیاز نیست عجله کنی

جیمین با حالتی عبوس لبهایش را جمع کرد و گفت:
ولى من واقعا از لیام خوشم می اومد اون
می تونست آدم جالبی باشه

جونگکوک شانه هایش را بالا انداخت

- همه میتونن . و اینقدر عبوس نباش الان سر و کله ی مین یونگی پیدا میشه و با دیدن قیافه ی اخموی تو زیاد اینجا نمیمونه

جیمین با لجبازی بچگانه ای پاسخ داد:

- خوبه کی دلش میخواد مین یونگی رو ببینه ؟

جونگکوک با لحن خشکی گفت:

- من میخوام نمایشنامه ی این فیلم بد نیست

- به استانداردهای تو میرسه برادر عزیز؟ 

جونگکوک به گستاخی جیمین اخم کرد و گفت:

- اگه دست از مثل سوزان رفتار کردن برنداری دیگه نمیذارم اون رو ببینی و منو برادر صدا نکن میدونی که خوشم نمیاد کسی بدونه ما با هم نسبت داریم.

- پدرت هم خوشش نمی اومد.

- پدرمون.

- هم خب تا وقتی که زنده بود نذاشت هیچکس بفهمه.

- اينقدر غر غر نكن.

لبخندی زد

- اون تو وصیت نامه اش اسم تو رو هم آورده مگه نه؟

-اوه بله و منو از فقر به زندگی مجلل کشوند. هیچ هم این طور نیست

با عصبانیت ادامه داد

- اون تو رو مجبور کرد که منو تو زندگیت قبول کنی منو از مردمی که میشناختم دور کرد و حالا نصف آدمایی که میشناسیمشون فکر میکنن من...

- آروم باش جیمین پدر من... پدرمون تو دنیای تجارت آدم محترمی بود و من هم آدم شناخته شده ای هستم و باید به فکر مادرم هم باشیم فکر میکنی اگه بفهمه شوهرش از زن دیگه ای بچه داره چه اتفاقی براش می افته؟

- برای شهرت تو هم خوب نیست پس در نتیجه همه فکر میکنن من معشوقه ات، زنت، یا یه همچین چیزی هستم

- و فکر میکنن که من بچه بازم و اصلا برام مهم نیست که مردم چه فکری میکنن این فکر که تو معشوقه منی چندان هم بد نیست این جوری میتونم همونطور که پدرمون خواسته بودم ازت مراقبت و محافظت کنم.

-  متوجه شدم از دو سال پیش که اصرار کردم اون مدرسه شبانه روزی وحشتناک که منو فرستاده بودی رو ترک کنم بدون نظر تو حتی یه کارم نتونستم انجام بدم همه چیزم خیلی محدود شده است.

- بیخیال جیمین تو که میتونی با مردم ملاقات کنی به جمعیتی که آخر این هفته میبینیم فکر کن

- همشون دوستای خودتن دوستای جون جونگکوک معروف مشهور و خوش قیافه تو فیلمای زیادی بازی کردی که همه جای دنیا پخش شدن و چون میشناسنت نمیتونیم هیچ جا بریم یا کاری بکنیم.

- وقتی خواستی از اون مدرسه بیرون بیارمت این موضوع رو میدونستی

- بله ولی نخواستم که بیام با تو زندگی کنم فکر میکردم مدرسه بده ولی اینجا در مقایسه با اون‌مدرسه مثل یه زندانه.

- غلو نکن اینجا هر چیزی که بخوای برات فراهم میشه لباس ،پول دوست احتیاج به هیچ چیزی نداری

- به جز عشق

جونگکوک به صورت افسرده او خندید

- من دوست دارم بامزه دیگه بیشتر از این چی میخوای ؟

صدایی از پشت سرشان گفت:

- واقعا

لهجه ی آمریکاییش فقط کمی قابل تشخیص بود


_______________________

بعد مدت ها بلخره برگشتم با بوک جدید
امیدوارم از این بوک هم به اندازه بوک قبلی
استقبال کنید

اگر سوالی چیزی درمورد این بوک داشتید میتونید ازم
بپرسید حتما جواب میدم واینکه پارت ها قرار کوتاه باشه شرط آپ هم نداریم هر وقت نوشتم آپ میکنم

intractable (Yoonmin)Where stories live. Discover now