1 • کاپشنِ مشکی •

2.2K 462 643
                                    

در اواسط ماه آپریل هوای سئول بسیار خنک و دوست داشتنی بود. درختان شکوفه داده بودند و بوی بهار همه جا میپیچید. در شب نوزدهم آپریل خیابانهای سئول شلوغ بود و صدای خنده های بلند بسیاری از مردم در کوچه پس کوچه های شهر میپیچید.

ساعت هفت و نیم شب که هوا رو به تاریکی میرفت پسر جوانی با صورت پوشیده به همراه یک ساک سنگین مشکی در یکی از تاریک و تنگ ترین کوچه های شهر به دیوار تکیه زده و ساعتش رو چک میکرد.

ظاهرش عجیب و ترسناک به نظر میرسید چون هیچ فرد نرمالی حاضر نمیشد در این وقت از سال و با وجود هوای به اون خوبی یک کاپشن بزرگ و مشکی به تن کنه و چهره‌اش رو از بقیه بپوشونه.

داشت از شدت گرما مثل شمع آب میشد. کسی که منتظرش بود نزدیک به بیست  دقیقه تاخیر داشت وگوشی همراهش نبود که باهاش تماس بگیره. اگر تا یک ساعت دیگه از این منطقه خارج نمیشد اتفاق های غیر قابل جبرانی براش میوفتاد و شاید زندگیش به طور کامل نابود میشد.

کلاهش رو از سرش درآورد و با پایین کشیدن ماسکش نفس عمیقی کشید. کف دستهاش از شدت استرس عرق کرده و انگشتهاش میلرزید. گلوش خشک شده و یه چیزی درونش بهم میپیچید. ممکن بود به این زودی اثر آرامبخش ها از بین بره؟

نور موتوری که وارد کوچه شد چشمش رو زد و باعث شد با عجله ماسکش رو بالا بکشه و کلاهش رو بپوشه.

+ هی پسر... نترس منم...

وقتی موتور کنار پاش توقف کرد صدای آشنای کسی که منتظرش بود رو شنید و نفس راحتی کشید.

_ بیست دقیقه دیر کردی لعنتی. فکر کردم دیگه نمیای.

دوستش هم مثل خودش ماسک و کلاه پوشیده بود اما وضعش در استتار کردن خیلی بهتر از خودش بود. حداقل اون یه کاپشن پشمی و بزرگ به تن نداشت و عرق نمیریخت.

+ به سختی تونستم از خوابگاه فرار کنم. تمین حاضر نمیشد موتورش رو بهم قرض بده برای همین مجبور شدم تو نوشیدنیش خواب آور بریزم و منتظر بمونم تا اثر کنه.

وقت برای متعجب شدن یا سرزنش کردنش نداشت. فقط سر تکون داد و با عجله سمت موتور رفت. کارشون درست نبود ولی شرایط تمین قطعا از اونها خیلی بهتر بود و احتمالا فردا صبح که از خواب بیدار میشد موتورش سر جاش بود. ساکش رو محکم بغل کرد و پشت دوستش نشست.

+ یا... این دیگه چه لباسیه؟ خیلی گنده شدی. روی موتور جا نمیشیم.

_ نکنه توقع داشتی با کت و شلوار دامادی بیام؟

+ نه ولی این لباس مناسب نیست. اینطوری ممکنه دوباره حالت بد شه.

_ نمیشه. قرص خوردم و اگه راه بیوفتی و باد به کله‌م بخوره اتفاقی برام نمیوفته لوهان.

دوستش سر تکون داد و خودش رو جلو تر کشید. موتور دوباره روشن شد و از کوچه خارج شدن.
با ورود به خیابان اصلی نگاهش رو به اطراف داد. برخلاف خودش بقیه ی مردم خوشحال بودن و از این شب به ظاهر دوست داشتنی لذت میبردن. بنر های بزرگ و نورانی اطراف چشم هاش رو میزد و باعث میشد پلک هاش رو روی هم بذاره و با حسرت آه بکشه.

AloraOnde histórias criam vida. Descubra agora