1

22 2 0
                                    

P1

کینه هر دو شاه هرروز بیشتر میشد شاه فرشته ها حاضر بود بخاطر سرزمین و ثروتش پسرش رو کنار بزاره ولی شاه شیطان حاضر بود همه چیزشو بده ولی پسرش کنارش باشه
شاه فرشته ها حاضر بود بخاطر سرزمین و ثروتش پسرش جیمین رو کنار بزاره ولی شاه شیطان حاضر بود همه چیزشو بده ولی پسرش یونگی تا دم مرگ پیشش باشه
داستان از جایی شروع شد که شاهزاده فرشته ها عاشق یه پرنس شیطان میشه وقتی این دو قبیله باهم صلح داشتن این دوتا عاشق هم میشن بعد یه مدتی انقدر دیوانه وار عاشق هم میشن که شاهزاده قبیله فرشته ها دل رو به دریا میزنه و وارد سرزمین شیطان ها میشه ولی بعد چند روز هیچ خبری از اون شاهزاده نمیشه همه فکر میکنن اون شاهزاده مرده ولی همه مردم این باور رو داشتن که به دست عشقش کشته شده خلاصه وقتی بعد از اینکه شاه سابق قبیله فرشته ها میمیره پسرش جای اون رو میگیره این شاه جدید قانون جدیدی میذاره قانون این بود که "هیچ کس حق نداره با شیطان ها هیچ ارتباطی داشته باشن هر کس با قبیله شیطان کاری داشته باشه کشته میشه"شاه فرشته ها یه پسر به نام جیمین داشت جیمین قرار بود بعد پدرش رو بگیره بخاطر همین درحال تعلیم شدن بود

یونگی پسر شاه شیطان ها بود اون پسر عاقلی بود ولی در این حال هم قوی ترین پری بین این دو قبیله بود هیچ کس نمیتونست جلو یونگی وایسه به جز پدرش
.
.
.
-پادشاه پادشاه

یکی از سرباز ها وارد قصر شد و با صدای بلند گفت شاه سری از جاش بلند شد و با نگرانی به سربازش نگاه کرد

-سرباز هیونجون دم مرز شیطان ها کشته شد

شاه با این حرف خشکش زد یکی از بهترین سرباز هاش توی مرز به دست شیطان ها کشته شده بود از شدت حرص دستشو مشت کرد سعی کرد خشمشو کنترل کنه اون لعنتی بهترین سربازاش بود ولی امروز کشته شده بود

+هی به بقیه بگو امروز میخوایم جلشه تشکیل بدیم

شاه اینو گفت و به سمت اتاق جلسه قدم برداشت
.
.
.
.
وقت جلسه بود همه شورا و بقیه دور هم جمع شدن

+اون شیطان های لعنتی حرومزاده یکی از بهترین سربازای منو کشتن من کوتاه نمیام یه نقشه ای دارم

-ما گوشمون با شماست اعليحضرت

+اون شاه یه پسر داره اگه اشتباه نکن اسمش یونگی بود امشب یکی از بهترین سرباز هاتون رو بفرستین اون ور مرز اون پسر رو برام بیارش

-ولی اعليحضرت ممکنه با دزدین اون پسر جنگ بین این دو قبیله شروع بشه

+برام مهم نیست چقدر ادم میخواد بمیره من فقط میخوام نابود شدن اون قبیله رو ببینم میخوام ببینم نابودی اون شاه رو یه بار دیگه هم روی حرفم حرف بزنید سرتون رو میزنم

اینو گفت با عصبانیت از اتاق امد بیرون و درو کوبید

=این شاه رسمن همه مون رو به فنا میده

I fell in love with SatanUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum