3

14 4 1
                                    

+تهیونگ باورت میشه من بغلش کردم اون هیچی بهم نگفت حتا پسم نزد

-عالیه جیمین ولی تو اینو میدونی که اون قراره بره؟

+میدونم فکر اونجاشم کردم چندتا سرباز گذاشتم لب مرز که اگه کیم نامجون رو دیدن بهم خبر بدن

-جیمین بابات چی؟اون اگه بفهمه هردوتا تونو میکشه

+تهیونگ نگران نباش برای اون مردن ارزششو داره

تهیونگ از جاش بلند شد یقه ی جیمین رو گرفت و با گریه سرش داد میزد

-جیمین میفهمی چی میگی اون یه شیطانه اراده کنه میمیری چرا میخوای بخاطر اون بمیری؟چشاتو باز کن ببین اونم تورو دوست داره تورو اندازه ای که تو دوسش داری اونم دوست داره ؟

+تهیونگ توعم کوک و دوست داری

-جیمین ما دوتامون از یه قبیله ایم

+ولی نمیتونید عاشق همجنست بشی میدونی حکمش مرگه توعم حاضر کوک بمیری؟

تهیونگ یقشو ول کرد تقریباً داشت قانع میشد خودم عاشق هم جنسش بود پس از این بابت جیمین رو درک میکرد. کم کم داشت می‌فهمید با این کار فقط دوستشو نا امید میکرد

-خب میخوای چیکار کنی ؟

+میخوام ببرمش یه جای دور که دست هیچ کس بهش نرسه هیچ کس وبعد به پدرم بگم که تحویلش دادم مرز شیطان ها چطوره؟

-این احمقانه ترین کاره جیمین باید بهش صابت کنی که واقعن دوسش داری و این تنها راهه مگرنه نمیتونی که زوری عاشق خودت کنی

َ+میدونم تهیونگ

-هوسوک و کوک میدونن؟

+نه لطفاً بهشون نگو مخصوصن به هوسوک

+باشه نمیگم ...پاشو برو پیشش برو

جیمین لبخندی زد مطمئن بود کسی که تو این راه کمکش میکنه فقط و فقط تهیونگه

-چی؟

+پاشو برو رو پیشش بهش بگو

جیمین رفت بوسه ای به پیشونی تهیونگ زد و چند ثانیه هم بغلش چرد و به سمت سلول یونگی حرکت کرد
.
.
.
با دیدن صحنه روبه روش خشکش زد .......
چند تا یکی از سربازا رو شکم یونگی نشسته بود و مشتای محکمی به صورت یونگی میزد یکی دیگشون پاهاش یونگی رو گرفته بود که نتونه کاری کنه

گونه هاش کبود بودن لباش خونی بود با دیدن تن بی جون یونگی حدس زدم که بهش پودر بی حسی دادن مگه نه یونگی کسی نبود که بتونی بگیری زیر دستات بزنیش

جلو رفتم لگد محکمی به پهلوی سرباز زدم و یونگی رو از زیر دستای کثیف اون اشغالا کشیدم بیرون

-کی به شما حرومزاده ها اجازه داد بهش دست بزنید

=ببخشید اینجوری میگم ولی اون یه شیطان و هر بلایی سرش بیاد حقشه

دستمو کردم تو موهای یونگی وقتی دستمو بیرون اوردم دستم خونی بود به سرش ضربه زده بود

*مرتیکه حقشه

با این حرف دیگه کنترلی رو خودم نداشتم با قدرتم اول لال شون کردم بعدش مثل یونگی انقدر زدمشون که اگه صدای یونگی نمیومد اونا تا الان مرده بود

+ولشون کن من به این حرفا اههه عادت کردم

سریع اون سربازا رو از سلول پرت کردم بیرون و طبیب رو خبر کردم

-من من ....مت....اسفم دیگه نمیزارم همچنین اتفاقی بیوفته

+میدونم نامجون دنبالمه چرا نمیذاری برم ؟

جا خورده بودم اون از کجا میدونست موهای تنم سیخ شد

-تو از کجا میدونی ؟

+از سربازا شنیدم...چرا نمیذاری برم هان؟

-چون دوست دارم میخوام پیش خودم نگه دارم

+خب الان من که دوست ندارم چی تقصیر من چیه؟ من دوست ندارم

به وضوح صدای شکسته شدن قلبمو شنیدم زدم زیر گریه چقدر میتونه ظالم باشه چقدر مگه من چیکارش کرده بودم ؟اینکه میخواستم کنار خودم نگهش دارم مگه جرم بود ؟ها ؟اره جرم

-لطفاً من خیلی تنهام ...هق....هق...دوست دارم بگو ...دوسم دارم .....هق....هق... الانم اگه کسی بفهمه من ...هق..هق.. میخواستم نگه دارم ..هق ...هق ...منو اعدام میکنن منو میکشن

یونگی هیچی نگفت فقط نگاهشو به پسر اشکی روبهروش داد

-لعنتی یه چیزی بگو بگو دوسم داری بگو لعنتی بگو بگو منو تنها نمیزاری بگو که نمیخوای بری

دیگه گریه نمیکردن فقط با داد و فریاد اینارو میگفتم ازش عصبی شده بودم
.
.
.
.
"یونگی "

وقتی چشامو باز کردم تو تخت خواب بودم حتا یادم نمیومد چه جوری امده بودم سرمو برگردونم جیمین دستاشو گذاشته بود لبه تخت و خواب بود محو دیدنش شدم این همون پسری بود که دیشب بخاطر اینکه گفتم دوسش ندارم داشت گریه میکرد همون پسری که اگه نبود من زیر دستای اونا میمردم قلبم براش لرزیذ به خودم امدم دیدم دارم موهاشو نوازش میکنم دستمو عقب کشیدم من داذم چه غلطی میکنم من به پدرم قول دادم که هیچ وقت عاشق نشم به کسی دل نبندم ولی الان قلبم داشت برای اون پسر میلرزید

-میشه دوباره کارتو تکرار کنی؟

خشکم زد یعنی وقتی موهاشو نوازش میکردم بیدار بود گند زدممممممم

+کدوم کار؟

پسر مو صورتی از جاش بلند شد پتو رو از روم کشید امد تو بغلم و دوباره پتو رو کشید

-موهامو نوازش میکردی...دیشب اصلن نخوابیدم فقط نگران تو بودم تو یهو غش کردی منم تا صبح بیدار بودم سرتو نوازش میکردم یه وقتایی هم بغلت میکردم حالا نوبت توعه جبران کنی مگه نه ؟

واقعا قلبم برای این همه کیوتیش ریخت منم بغلش کردم موهاشو نوازش کردم با چشای گرد شده بهم نگاه میکرد منم فقط لبخند میزدم نمیدونستم چم شده ولی فکر کنم منم دوسش داشته باشم نمیدونم

Bạn đã đọc hết các phần đã được đăng tải.

⏰ Cập nhật Lần cuối: May 16 ⏰

Thêm truyện này vào Thư viện của bạn để nhận thông báo chương mới!

I fell in love with SatanNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ