قسمت سوم: احترام
سئویون لیوان کوچکی که جلوی جونگکوک بود رو با سوجو پر کرد و بینیش رو بالا کشید. هوا کمی سردتر از روزهای قبل شده بود و پلاستیکهای دور غذاخوری خیابونی اونقدری در برابر سرما مقاوم نبودن که مردم برای گرم شدن مجبور به خوردن سوجو نباشن.
جونگکوک ساکتتر از همیشه بود. درواقع اون هرگز پرحرفی نمیکرد، اما این چند روز اخیر مرد بهشدت توی فکر بود و حتی گاهی توی مبارزات تمرینی هم تمرکز خودش رو از دست میداد. سئویون همهی اینها رو به مشکلات اخیر مربیاش ربط میداد. مرد پول زیادی رو از دست داده و چیزی هم تا از دست دادن خونه و باشگاهش باقی نمونده بود. صادقانه سئویون احساس دلسوزی میکرد. به شدت دلش میخواست که به مرد مورد احترامش کمکی کنه اما خودش هم فقط یک دانشجوی معمولی بود و کاری از دستش برنمیاومد.
جونگکوک لیوان رو برداشت و اون رو در ثانیه خالی از هر مایعی کرد. سئویون سریع دوباره لیوانش رو براش پر کرد و جونگکوک بازهم در برابر چشمهای نگران پسر، محتویات لیوان رو سر کشید. دست برد تا باز هم لیوانش رو پر کنه اما ایندفعه پسر بزرگتر بطری رو برداشت و لیوان شاگردش رو پر کرد.
_وقتی تقریباً سیزده سالم بود پدرم از خونه فرار کرد. یه قمار باز متقلب بود.مومشکی لیوان خودش رو هم پر کرد و ادامه داد:
_مادرم خیلی تلاش میکرد تا قرضهایی که شوهرش بهجا گذاشته بود رو پرداخت کنه اما اونقدری تعداد طلبکارها زیاد بود که نمیتونست از پسشون بربیاد. یه شب صدای گریهش رو شنیدم و فرداش جسدش رو با کلی قرص ریخته اطرافش روی زمین پیدا کردم.سئویون لبش رو گزید و به لیوانش چنگ زد. هیچ ایدهای نداشت که چرا جونگکوک درمورد گذشتهش باهاش صحبت میکنه، اما متاثر شده بود.
_حتماً خیلی اذیت شدینجونگکوک پوزخندی زد و قبل از اینکه محتویات لیوانش رو سر بکشه گفت:
_اذیت..پسر بعد از سرکشیدن مایع تلخمزه، لیوان رو پایین برد و هیسی کشید.
_آره واقعاً اذیت شدم. هم من و هم سولمی. بهت گفتم که با ما زندگی میکرد؟ اون و پدرم از مادر یکی نبودن اما پدرم اونقدری دوستش داشت که بعد از فوت والدینشون اون رو توی خونهش نگهداره.سئویون بطری رو برداشت و دوباره لیوانش رو پر کرد. اینبار اونقدری تحت تاثیر قرار گرفته بود که خودش هم شروع به نوشیدن کرد. جونگکوک لیوان رو بین انگشتهاش چرخوند و خیره بهش ادامه داد:
_سولمی فقط یک سال از من بزرگتر بود ولی مثل مادرم باهام رفتار میکرد. از بعد مرگ مادرم مراقبم بود، حتی مدرسه رو رها کرد تا تمام وقت کار کنه ولی میدونی، یه دختربچهی چهارده پونزده ساله مگه چقدر میتونه پول در بیاره؟ پس منم دست بهکار شدم.
![](https://img.wattpad.com/cover/365766101-288-k641500.jpg)
YOU ARE READING
𝙂𝙧𝙚𝙚𝙙𝙮
Fanfictionدستور ساده و واضح بود. جونگکوک قرار بود فقط پاش رو روی اون پدال لعنتی فشار بده و ماشینی که حامل جانشین کمپانی YK گروپ بود رو زیر بگیره. یه تصادف بزن در روی تمیز، کاری که قرار بود بابتش پول خوبی توی حسابش بشینه. اما پسر درست یک متریِ ماشین لوکس مشکی...