Chapter 3

225 56 32
                                    

با خستگی نگاهش رو توی اتاق نسبتا کوچیکی که در اختیارش گذاشته بودن چرخوند . یک گوشه از اتاق تخت یک نفره و یک میز وجود داشت و گوشه‌ی دیگه کمدی که به نظر میومد مخصوص لباس باشه به همراه یک در دیگه دیده میشد . به سمت در گوشه‌ی اتاق رفت و با باز کردنش سرویس بهداشتی به همراه دوش و روشویی رو دید . از اینکه وسایلش بهم ریخته باشن بدش میومد برای همینم با وجود خستگی و میل شدیدش به خواب ساکش رو روی تخت گذاشت و مشغول درآوردن وسایلش شد . بعد از ماجرای عجیب و شوکه کننده‌ی بیون بکهیون چانیول هیونگش به اتاق کیم تهیونگ رفت و جیمین با خبر کردن دکتر مخصوصشون به همراه جونگکوک به ادامه‌ی گشت و گذارشون پرداختن

امپراطوریِ والکنات واقعا بزرگ و پر از چیزهای سوپرایز کننده بود . مثل بخش پنج طبقه‌ای که به گفته‌ی جیمین فقط مخصوص اتاق های افراد داخل مقر بود ، و یا مثل آشپزخانه‌ی بزرگ و سالن غذاخوری که هم میتونستی خودت برای خودت غذا درست کنی و هم آشپزهایی وجود داشتن که غذا درست میکردن و حتی بخش بزرگی تو اون سالن وجود داشت که توش انواع سیگار رو میشد پیدا کرد . سه طبقه از اون امپراطوری که شامل بخشی از اتاق ها ، آشپزخونه و سالن غذا ، اتاق بیون بکهیون و کیم تهیونگ ، آزمایشگاه اصلی و اتاق کار کیم تهیونگ میشد بالای زمین و دو طبقه‌ی دیگه زیر زمین قرار داشتن و گشتن تک تک این طبقات انرژی زیادی از جونگکوک گرفت

لباس هاش رو توی کمد چید و مسواک و حوله و وسایل حمامش رو هم داخل سرویس بهداشتی گذاشت و در همون حین تمام نقاط اون اتاق کوچیک رو از نظر گذروند تا مطمئن بشه دوربین و یا شنودی وجود نداره و وقتی از این موضوع اطمینان پیدا کرد با خستگی خودش رو روی تخت پرت کرد . میخواست بره پیش چانیول هیونگش ولی نمیدونست الان کجاست برای همینم فقط بیخیالش شد

جیمین بعد از اینکه در آخرِ تورشون با متر تمام سایزهای مورد نیازش رو اندازه گرفت بهش گفت یکی تا آخر شب به اتاقش میره تا چند دست لباس رسمی و غیر رسمی براش بیاره و وقتی در اتاقش زده شد با فکر به اینکه شاید همون آدمه با بیحالی به طرف در رفت و بازش کرد ولی با دیدن چانیول خستگی به طور کامل از تنش در رفت و صاف ایستاد

×بیا تو هیونگم

چانیول نگاه کلی به اتاق انداخت و بعد روی صندلی نشست و جونگکوک هم با نشستن روی تخت بهش خیره شد

×صحبتت با کیم راجب چی بود ؟

چانیول نفسش رو آه مانند از دهنش خارج کرد و به حرف اومد

-راجب بیماری بیون و شدتش بهم گفت ... انگار از خیلی سال پیش این مشکل رو داشته و هیچوقت اقدامی برای درمان نکرده ... حالا کیم با بزرگتر شدن امپراطوریشون میخواد بلاخره این بیماریشو درمان کنه تا بتونه پسرخالش رو بدون پنیک کردن به جمع ببره ... برای شروعم به پیشنهاد یه روانپزشک براش یه دستیار که من باشم استخدام کرده ... تو چیکار کردی ؟

SPY In Headquarters🚨Where stories live. Discover now