𝕻𝖆𝖗𝖙 26

481 105 262
                                    

[فلاش بک]

"سرورم، کشاورز‌ها در این ماه کشت خوبی داشتن؛ بهتر نیست مالیات زمین‌هاشون رو بیشتر کنیم؟"

همگان مانند قبل به کار خود مشغول شده‌اند؛ گرد نفاق از قصر پراکنده شده بود و روز‌ها مانند قبل می‌گذشت. اما قلب امپراطور مانند قبل به کار خود ادامه نمیداد. انگار خاری در قلبش رشد کرده بود که با ندیدن آن برده‌ی سوری بزرگ و بزرگتر می‌گشت.

|از چه زمانی شروع شد؟ چطور عاشقِ...یه برده‌ی سوری شدم؟!

شاید از زمانی که او را نشان کرد...شاید زمانی که احساسات او را حس کرد؟! لیکن مگر زمانی، نشانی که آن دو را به هم وصل نموده بود کمرنگ نشد؟! پس چرا باز هم در فراق آن رایحه‌ی خوشبو میسوخت؟ پس چرا احساساتش کمرنگ نگشت و مانند قبل دل پیچاره‌اش را به آتش میکشاند؟

گمان میکرد زمان بسیاری است که به آن امگا دل‌بسته! یک عشق کهنه... و گرنه چه توجیهی می‌توانست برای عشق آتشینی که تنها پس از یک سال دودمانش را به باد داده بود داشته باشد؟

"سرورم...متوجه صحبت‌ها شدید؟"

جونگ‌کوک بی‌علاقه به وزیر بوک نگریست و جواب داد:

"اضافه کردن مالیات؟! به جز این صحبت دیگه‌ای ندارید؟"

وزیر بوک دندان قروچه‌ای کرد و لب زد:

"انگار فکر اون برده از مالیات کشور مهم‌تره!"

امپراطور پوزخندی زد و ناباورانه زبان گشود:

"انگار به گستاخی شما هم روز‌به‌روز افزوده میشه!"

پادشاه از جای خود برخاست و گفت:

"مالیاتی به کشاورزان اضافه نمیشه، از اونجایی که در یکسال اخیر کشورگشایی داشتیم، سود کشاورزان پوهانگی صرف ساختن شهرک‌ها و عمران زمین‌های کشور سور میشه، البته سور قدیم!"

وزیر شیل، از جناح جنوب سریعا مخالفت کرد:

"اما سرورم، سود مردم پوهانگ باید خرج حکومت بشه نه بیگانه‌ها..."

جونگکوک نگاه تیزی به او انداخت و انگشت اشاره‌اش را برای تهدید رو‌به‌روی وزیر شیل گرفت:

"دهنت رو آب بکش! مردم سور، زمین‌ها و تمامی متعلقاتشون، به کشور پوهانگ اختصاص پیدا کرده‌. اونا دیگه بیگانه نیستند، اونا پوهانگی هستن..."

نامه‌های حکومتی که بازرسی از مراکز بود، توسط خواجه هان از روی میز برداشته شد و امپراطور با اقتدار از قصر اصلی بیرون آمد.

امپراطور با قدم‌هایی آرام شروع به حرکت کرد؛ لبخندی زد و رو به خواجه گفت:

"درخت‌ها پر از شکوفه شدند. برای عصرانه میخوام دریاچه رو تماشا کنم"

𝐏𝐑𝐈𝐍𝐂𝐄 𝐎𝐅 𝐏𝐔𝐇𝐀𝐍𝐆Where stories live. Discover now