Chapter 5;

961 217 21
                                    

_تو با من میای.

چشم‌های پسر جوان به‌سرعت درشت شدن و از روی زمین بلند شد.

_چـ... چی؟ کجا بیام؟!

نیکولای از روی میز بار پایین پرید و مجدداً شیشه‌ی ویسکی رو به دست گرفت. یک تای ابروش رو بالا انداخت و هم‌زمان که بطری رو بالا می‌آورد، گفت:

_مگه نمی‌خوای کمکت کنم؟

تهیونگ سرش رو به نشونه‌ی مثبت تکون داد و فرمانده بعد از اینکه جرعه‌ی دیگه‌ای از نوشیدنی الکل‌دارِ داخل دستش رو نوشید، اضافه کرد:

_خیلی‌خب، پس با من میای. به‌عنوان یه آدم سیاسی همراهمون میای و بعد هم یه جایی نزدیک مرز ولت می‌کنم تا بری.

پسر موبلوند حرف‌های مرد مقابلش رو تحلیل کرد، قدم نامطمئنی به عقب برداشت و پرسید:

_ولی اگر... اگر بُکشیم چی؟ چطور بهت اعتماد کنم؟!

نیشخند کمرنگی روی لب‌های نیکولای نشست چشم‌هاش رو با طعنه توی کاسه چرخوند. به‌سمت پسر قدم برداشت و به‌طور ناگهانی یکی از بازوهاش رو توی دست گرفت که باعث شد چشم‌هاش از تعجب درشت بشن.

با جدیت توی چشم‌های تهیونگ زل زد و زمزمه‌وار پرسید:

_تازه یادت افتاده که ازم بترسی؟

پسر جوان آب دهانش رو نامحسوس قورت داد و نگاهش رو بین چشم‌های مشکی فرمانده چرخوند. نمی‌دونست چی بگه، چون حرفش درست بود؛ اما از طرفی به خودش هم حق می‌داد.

_من ازت نمی‌ترسم...

نیکولای سرش رو با طعنه بالا و پایین کرد و گفت:

_خوبه.

بازوی پسر رو سفت‌تر گرفت و بعد از دوختن نگاهش به مسیری که طی کرده بود تا داخل کلاب بیاد، قدم از قدم برداشت و ادامه داد:

_پس راه بیفت.

چشم‌های تهیونگ دوباره درشت شدن و دستش رو عقب کشید.

_چـ... صبر کن، بذار وسایلم رو بردارم.

فرمانده‌ی روسی یک تای ابروش رو بالا انداخت و سرش رو به‌سمت پسر چرخوند تا بهش نگاه کنه.

_فکر کردی دارم می‌برمت پیک‌نیک؟

موبلوند به مبل ال‌شکلی که روش می‌خوابید، نگاه کرد و توضیح داد:

_مدارک و موبایلم داخل کیفمن، نمی‌تونم بی‌خیالشون بشم.

نیکولای مچ دست پسر رو رها کرد و درحالی که دوباره به‌سمت میز بار قدم برمی‌داشت، دستور داد:

_عجله کن.

و بعد آخرین قطرات ویسکی رو سر کشید تا بطری رو کنار بذاره.

حینی که تهیونگ با ریختن وسایلش توی کوله‌اش مشغول بود، مرد جوان چند عدد بطری نوشیدنی دیگه برداشت و روی میز بار گذاشت که باعث شد زمانی که تهیونگ کوله‌ پشتیش رو روی دوشش می‌انداخت و جلو می‌اومد، ابروهاش با دیدن اون بطری‌ها بالا بپرن.

Nicolay (Kookv)Where stories live. Discover now