Part 31-32

49 9 3
                                    

Part 31

چند دقیقه ای گذشته بود و دراکو تو بغل هری مونده بود و آروم آروم بهتر میشد و لرزش های شدیدش جاشونو به نفس های منظم داده بود و میتونست تو بغل کراشش دراز بکشه و احساس امنیت کنه. سرشو رو بازو های هری گذاشته بودو خودشو تو بغلش مچاله کرده بود هرچند که همین الانشم تمام بدنش تو بازوهای بزرگ هری گم شده بود
د:هری؟
ه:بله لاو!
د:تو فکر میکنی من عجیبم؟
هری پوزخند زد و به ستاره ها که حتی از زیر تور حریر هم مشخص بودن نگاه کرد
ه:همه آدما عجیبن
د:تو ازم ناراحتی که نتونستم انجامش بدم؟
ه:معلومه که نه...اما دوست دارم بدونم چرا پنیک شدی
دراکو از استرس ناخونشو به دندون گرفتو به هری نگاه کرد. هیچ ایده ای نداشت که باید از کجا شروع میکرد یا اینکه هری بعد از شنیدن حرفاش راجبش چی فکر میکرد
ه:میتونی بهم بگی
د:اما تو بعدش ازم متنفر میشی
ه:نه نمیشم
سرشو تو بازوی هری فرو کردو آروم زمزمه کرد
د:یکی باهام اینکارو کرده
هری حالت جدی ای به خودش گرفتو رو به دراکو برگشت
ه:کی اینکارو باهات کرده؟
لحن هری جدی بودو این دراکو میترسوند
د:یکی که تو میشناسیش
ه:چی؟زودباش بگو اون کیه؟بهت صدمه زده؟
د:اون.اون تنمو لمس کرد.تو دسشویی مدرسه
ه:وات؟ دراکو حرف بزن اون کیه؟
هری عصبی بودو این حالتش بدجوری ته دل دراکو رو خالی میکرد
د:لطفتا ازم متنفر نشو، من در برابرش قدرتی نداشتم فکر نکن که خودمم دلم میخواست
هری نفس عمیقی کشید و چشماشو بست. دراکو همین الانم از نگرانی درحال مردن بود چون تنها چیزی که میخواست بودن هری بود و حالا اون دلیلی داره تا برای همیشه باهاش حرف نزنه و ترکش کنه اما همه ی تصوراتش نقش بر اب شد وقتی هری دستشو گرفت و روی قفسه سینش گذاشت
ه:میبینی؟ میتونی ضربان قلبمو حس کنی؟
قلبش به تندی میزد و دستای کوچولوی دراکو هم میتونست حسش کنه
ه:باید بهم بگی کی بوده تا اروم بشم
با اطمینان خاطری که بهش داد دراکو انگشتاشو رو سینه هری کشید و اروم زمزمه کرد
د:ویکتور
ه:ویکتور کرام؟کاپیتان فوتبال مدرسه؟
د:اون تو دستشویی سعی کرد بهم،بهم
ه:بهت تجاوز کنه؟
دراکو خجالت زده سرشو تکون دادو نگاهشو از هری دزدید
ه:من اون عوضیو میکشم
د:نه هری خواهش میکنم
ه:دراکو متوجهی اون چیکار کرده؟این تجاوزه
د:اگر کاری کنی منو تو خطر قرار میدی
ه:اگر بکشمش دیگه در خطر نیستی
د:نه هری خواهش میکنم
ه:این زخماچی؟اینم کار اونه؟
به کمر دراکو اشاره کردو اون سرشو به منفی تکون داد
د:این بخاطر چیز دیگه ایه
ه:توضیح بده
ه:هری ولش کن
ه:دراکو تو متوجه نیستی؟ من نیاز دارم بدونم. تو فکر میکنی من با این همه فکر و خیال و علامت سوال میتونم بخابم؟
حق با هری بود چون اون همین الانم به سختی و با کمک علف شبا خوابش میبرد چون صداهای تو سرش مزخرف تر از این بودن ک دست از سرش بردارن
د:اگه بهت بگم راجبم چی فکر میکنی؟
ه:فکر میکنم که حداقل باهام صادقی، برعکس تمام ادمای زندگیم
حالا دراکو بود که نفس عمیق میکشید چون تا به حال هیچوقت راجب زخمای کمرش با کسی صحبت نکرده بود
د:پدرم تنبیهم کرده بود
ه:اما بابت چی؟
د:من به پانسی راجب گرایشم گفتم.اون بهم گفت رازمو نگه میداره.برای کادوی تولدم بهم یه مجله داد که عکس کاپلای گی توش بود من شب نگاهش میکردم که بابام متوجه شدو بخاطرش کتکم زد
ه:فقط بخاطر یه مجله؟
د:تو اونو نمیشناسی .اون موجود خطرناکو ترسناکیه
ه:هموفوبیکه؟
د:اوهوم
ه:اوه گاد
هری سرشو تو دستاش گرفتو حرص میخورد. یعنی چطور کسی میتونه با همچین موضوعاتی سر و کله بزنه و جوری وانمود کنه انگار هیچ بلایی سرش نیومده؟
ه:با چی‌اینکارو کرد؟
د:سگکه کمربند
ه:متاسفم بلوندی، من باید اون موقع پیشت میبودم و ازت محافظت میکردم
دراکورو تو بغلش کشیدو سعی کرد آروم باشه نمیتونست این حجم از بی عدالتی راجب این پسرو تحمل کنه اما ابی که ریخته بود هم نمیتونست جمع کنه
ه:باهم درستش می‌کنیم
د:تو ازم متنفری؟بخاطر اتفاقی که افتاد؟
ه:نه بلوندی این تقصیر تو نبوده من از کرامو پدرت متنفرمو فقط اونارو مقصر میدونم
د:لطفا کاری بهشون نداشته باش.تو تنها امیدمی نمیخام از دستت بدم
ه:تو منو از دست نمیدی لاو من دیگه از زندگیت رفتنی نیستم
جمله اخر مثل چسب زخمی به تمام درد های دراکو به قلبش نشست و باعث شد خنده به لبش بشینه.حالا اون سرشو دوباره رو بازوی هری گذاشته و اروم اروم دستاش دور کمر عضله ایش حلقه میشه
د:دوست دارم هری
دراکو زمزمه کرد تا شاید بتونه احساساتشو کمتر به گوش هری برسونه و براش مثل یه بچه ی کوچولوی لوس جلوه کنه ولی هری شنیدو سرشو بالا گرفتو تو چشماش نگاه کرد
ه:بابت دوست داشتنت قرار نیست به کسی جواب پس بدم،تو هم همینطور
د:پس من..هنوز دوستتم؟
ه:تو بیشتر از دوستی بلوندی.تو دوست پسرمی
هری لبخند زدو این دل دراکو رو بهش گرم کرد.دیگه خیالش راحت بود که کسی نمیتونه اذیتش کنه و بعد از بدبختی هایی که کشیده بالاخره خدا بهش نگاه کرده و هریو به زندگیش فرستاده تا مواظبش باشه

More painful than before Where stories live. Discover now