𝐩𝐭:𝟏𝟔"خودت درمانش کن"

530 85 15
                                    

صدای مادرش از داخل اتاق شنیده میشد:"هنوز برنگشته ... تو حق نداشتی پسر منو از خونه بیرون کنی"پشت سرش صدای بسته شدن در بود که خبر داد دیگه کسی تو اتاق نیست.

برای اینکه صدایی تولید نکنه درو به ارومی باز کرد .
بعد از خروج هردوشون ، سونهی بلافاصله به طرف پنجره رفت و بازش کرد ، با باز شدن شش هاش دوباره وجود اکسیژن رو احساس کرد.

جونگکوک:"زودباش برگرد به اتاق خودت تا کسی تورو ندیده ، منم باید هرچه زودتر برم"

سونهی:"اومدنت چه دلیلی داشت؟"

جونگکوک:"بخاطر تو"بلافاصله حرفشو اصلاح کرد:"تو اینجا برای من دردسر درست میکردی ، پس کاملا هم بخاطر تو نبود"

همچنان داشت نگاهش میکرد اما جونگکوک دیگه روشو برگردونده بود.

به ارومی در اتاقو باز کرد تا کمترین صدایی تولید نکنه ، از اینکه اتاقش کنار اتاق جونگکوک بود شانس اورده بود چون به راحتی میتونست برگرده.

وارد اتاق خودش شد نفس راحتی کشید و بعد چند ساعت با خیال راحت رو تختش دراز کشید تا بخوابه.

صبح با سر و صدایی بیرون عمارت از خواب پرید ، بیرون رفت تا ببینه چه خبره چند نفر دور ماشین سیاهی جمع شده بودن و داشتن یکیو بدرقه میکردن.

با فهمیدن اینکه باک هیون داره میره میشه گفت کمی خیالش راحت شد ، شاید اگه اون میرفت کمی از این تروماها و فشار هایی که احساس میکرد روی جونگکوکه کم میشد.

لحظه ای بهشون نگاه کرد و دوباره به داخل برگشت ، احتمالا دوباره این عمارت به روال قبلی برگرده ، البته اگه جونکگوگ دوباره برمی گشت.

تا جایی که فهمیده بود ، پدرخواندش بیرونش کرده بود.
از اونجایی که از غرور اون خبر داشت احتمال میداد دیگه نخواد برگرده.

اما در کمال ناباوری تنها چند ساعت بعد از رفتن باک هیون بود که از اتاقش بیرون میومد و جونگکوک رو لم داده جلوی تی وی دید.
شاید این قضیه خیلی براشون عادی باشه ، پس زمان می برد تا اونهم عادت کنه.

با حس کنجکاوی که داشت بدجوری اذیتش میگرفت رفت و کنارش جمع و جور نشست.

سونهی:"چیشد ایندفعه از پنجره نیومدی"

از گفته اش پشیمون شد چون جونگکوک بلافاصله با اخم غلیظی برگشت و نگاهش کرد:"از کی فکر کردی میتونی اینطوری با من حرف بزنی؟"

نخواست کم بیاره پس جواب داد:"از وقتی که یواشکی از پنجره اتاقت اومدی تا منو فراری بدی"

دوباره به صفحه تی وی خیره شد:"از الان شرایط فرق میکنه ، فکر کن همونی هستی که برای اولین بار همو دیدیم"

با اینکه بازم میخواست جوابشو بده اما سکوت کرد ، از جاش بلند شد و رفت.

باز نمیدونست اون چش شده فقط فهمیده بود تو همچین شرایطی بهتره که نزدیکش نباشه.

𝗜𝗡𝗨𝗥𝗘 | عادت کردن به توWhere stories live. Discover now