دالی!
زری صحبت میکنه :سلام اشک های عزیز من
حرف های زیادی دارم برای گفتن،
شاید هم دردها و زخم های زیادی دارم برای به تصویر کشیدن؟!
کار های زیادی دارم برای انجام دادن،
متن های نانوشتهای دارم که باید، بنویسم... اما نمیدونم باید از کدوم درد شروع کنم...
از دوست داشتنتی بنویسم که با نداشتن قلبش به همراه بود؟!
یا ...
از چشم هایی بنویسم که برای دیدن قلب بی قرار من صبح ها از هم گشوده نمیشد؟!
از دست هایی بنویسم که برای به آغوش کشیدن من باز نمی شدن؟!
شاید هم باید از لب هایی بنویسم که اسم من قرار نیست از بینشون بیرون بیاد و با باد هم سفر بشه؟!
نمیدونم به وقت عاشقی برام شبیه شکست بود تا عاشق شدن!
عاشق شدم سر از تخت سفید در اوردم و تنها تر از قبل رها شدم
میدونید من اصلا نتونستم احساساتم رو به خوبی بهتون نشون بدم... شاید به خاطر همین بود که اصلا زیبا نشد
ولی میدونید خسته بودم... نمی تونستم ادامه بوم... نمیتونستم ،قلبم درد میکرد، الان دردش کمتر شده اما بازم نمیتونم این تراژدی غم ن رو به پایان برسونم.
الان که به اینجا رسیدم پایان دردناکه
دردش داره به مغز و استخونم نفوذ میکنه...
چشم ها میسوزه، لب هام با اشک شور شده
دست هام من رو برای نوشتن یاری نمیکنه.
نتونستم تمومش کنم واقعا نتونستم...و به خاطر این نتونستن شرمنده هستم... فقط بدونید عاشقانه این چند ماه پرستیدمتون
ما نیمی از سال رو در کنار هم بزرگ شدیم و اشک ریختیم.
شاید روزی برگردم و بتونم برگ های به وقت عاشقی رو به پایان برسونم.
دوس دارم اسم تک تکتون رو زیرش بنویسم..
می دونید بهزاد راست میگفت من دیگه امیدی برای نوشتن نداشتم... من همشون رو کشته بودم
من جونگکوک رو دیوانه کرده بودم،
تهیونگ رو بیچاره... من ویکتور بزرگ، یعنی کیم تهیونگ عاشق رو به مرز فرو پاشی کشونده بودم...
کالفا رو با درموندگی توی دردش رها کردم
من به همشون خیانت کردم!
امیدوارم این عذرخواهی رو از من خیانتکار و گناهکار بپذیرید...دوست دار شما،
زهرا.دال.
ملکهی اشک ها!پایان...
30,may,2024
6:10 pm
YOU ARE READING
ittotl | vkook"
Fanfiction" in the time of the love " به وقت عاشقی وضعیت : پایان یافته «داستان زندگی پسری که جفتش کسیه که ازش متنفره... راز های مختلف و پیچیده... اینجا همه چیز مبهمه! راز های زیادی هست که یک روزی بلاخره طلوع میکنن، و از پشت پرده های تاریکی و درد کنار میان...