♡سناریوهای کاپلی و استریت از همهی گروههای کیپاپ♡
این کتاب شامل سناریوهایی هستش که از عکسها ایده میگیرم و اونها رو به صورت کاپلی و استریت مینویسم.
توی این کتاب میتونید سناریو از گروههای استریکیدز،بیتیاس،انسیتی،انهایپن و ....از هر کدوم از آیدول...
همیشه به اون مغازه میرفت تا لباس بخره. معتقد بود اونجا انرژی خاصی داره و از طرحها و جنسهای اون مغازه خوشش میاومد. بین رگال لباسها میگشت که یکی از کارکنان با اون کت و شلوار توسیش بهش نزدیک شد و گفت: -میتونم کمکتون کنم؟ اخم ریزی روی پیشونی ا/ت نقش بست. -نه فعلا دارم نگاهی به لباسها میندازم. پسر لبخند پلاسیدهای زد و از همون راهی که اومده بود برگشت تا به مشتری که تازه وارد مغازه شده بود کمک کنه.
نگاهی به جنسهای جدیدی که اومده بود،انداخت که تی شرتی چشمش رو گرفت. به اطراف نگاه کرد ولی اثری از اون کارکنان نبود. همیشه از اینکه فروشندهها موقع خرید ازش سوال میپرسیدن و مزاحمش میشدن متنفر بود. ولی حالا به یکی از همون مزاحمها نیاز داشت. موهای کوتاهش رو پشت گوشش زد و دوباره به لباس نگاه کرد. به مردی که کنار اتاق پرو ایستاده بود نگاه کرد. -ببخشید آقا میشه اون لباس رو به من بدید؟
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
پسر به دختر نگاه کرد و به عقب برگشت تا ببینه با اون بود یا نه. وقتی کسی رو پشت سرش ندید،برگشت و با دست به خودش اشاره کرد،انگار که یه چیز دور از انتظار ازش پرسیده شده. -با منی؟ ا/ت بهش نزدیک شد و گفت: -بله میشه اون لباس رو از اون بالا بیارید برام؟من قدم نمیرسه خودم بیارمش.
پسر که دست به سینه ایستاده بود،نگاهی به دختر انداخت و به طرف تیشرت اورسایز رفت و پایین آوردش. -برای دوستپسرت میخوای؟ ا/ت با ذوق لباس رو بررسی میکرد،سرش رو بلند کرد و گفت: -برای خودمه. پسر نگاهی به تیپ دخترونه دختر انداخت و ابروش رو بالا انداخت. پسر دیگهای از توی اتاق پرو بیرون اومد و به پسری که به ا/ت کمک کرده بود،گفت: -سهون سه ساعته دارم صدات میکنم،بیا ببین این بهم میاد؟
ا/ت بدون توجه به نگاه سهون وارد اتاق پرو شد تا زودتر لباسش رو پرو کنه. چانیول با چشمهای درشتش نگاهی به در بسته اتاق پرو انداخت و نگاه معنادارش رو به سهون داد. -اون کی بود؟ سهون لبخند کمرنگی زد و گفت: -یکی از مشتریها بود،بهش کمک کردم. چانیول خندید و گفت: -هه هه کی فکرش رو میکرد اوه سهون کبیر،کسی که به هیچی دست نمیزنه،خودش به مشتریهای مغازهاش کنه؟!شاید به خاطر این بود که کت و شلوارت همرنگ کت کارکنانته؟صد بار گفتم این رو نپوش. سهون شونههای چانیول رو گرفت و دوباره به داخل اتاق پرو هلش داد: -لباس بهت میاد،همین رو بردار،انقدر حرف نزن باید زود بریم برای مسابقه آماده بشیم. چانیول که هنوز اون خندهی موزیانه کنج لبش بود،دوباره وارد اتاق پرو شد و آروم گفت: -معلومه که از جنسهای خودت ایراد نمیگیری. -شنیدم چی گفتی.